کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبابه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سبابة
لغتنامه دهخدا
سبابة. [ س َب ْ با ب َ ] (ع اِ) انگشت شهادت . (دهار) (مهذب الاسماء). انگشت دشنام . (زمخشری ). انگشتی که پهلوی ابهامست چه هنگام سب بدان اشارت کنند. (اقرب الموارد). انگشتی که قریب نرانگشت است چون در عربی سَب ّ بمعنی دشنام باشد در ایام جاهلیت در عرب رسم...
-
جستوجو در متن
-
رصب
لغتنامه دهخدا
رصب . [ رَ ص َ ] (ع اِ) فضای واقع ما بین سبابه و بن وسطی . (ناظم الاطباء). مابین سبابه و وسطی از بنهای آنها. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
وصب
لغتنامه دهخدا
وصب . [ وَ ] (ع اِ) مابین بنصر تا سبابه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
مشیرة
لغتنامه دهخدا
مشیرة. [ م ُ رَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث مشیر. (یادداشت مؤلف ). || انگشت سبابه . (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). انگشت شهادت . سبابه . مسبحه . انگشت میان شصت و میانین . (یادداشت مؤلف ).
-
فتر
لغتنامه دهخدا
فتر. [ ف ِ ] (ع اِ) مابین دو انگشت سبابه و ابهام وقتی که گشاده باشد. (از اقرب الموارد).
-
مسبة
لغتنامه دهخدا
مسبة. [ م ِ س َب ْ ب َ ] (ع اِ) انگشت سبابه . (اقرب الموارد). انگشت شهادت . مسبحة.
-
فندق زدن
لغتنامه دهخدا
فندق زدن . [ ف َ دُ زَ دَ ] (مص مرکب ) آن باشد که دست چپ را مشت کرده و سرانگشت سبابه ٔ دست راست را به نوعی مابین انگشت وسطی و سبابه ٔ دست چپ زنند که از آن صدا برآید، چنانکه در میان لولیان و مطربان مستعمل است . (آنندراج ). بشکن زدن . رجوع به فندق زنان...
-
نشگون
لغتنامه دهخدا
نشگون . [ ن ِ ] (اِ) قرص . قرض . وشگون . نشکون . نشکنج . نخجل . رنج رساندن به کسی با فشردن قسمتی ازگوشت تن او میان ابهام و سبابه . (یادداشت مؤلف ).
-
فرت
لغتنامه دهخدا
فرت . [ ف ِ ] (ع اِ) میان انگشت سبابه و ابهام . (منتهی الارب ). لغتی است به معنی فِتْر. (از اقرب الموارد). رجوع به فِتْر شود.
-
قاشقک
لغتنامه دهخدا
قاشقک . [ ش ُ ق َ ] (اِ مصغر) کمچه . مضراب سنتور، آلت موسیقی معروف . || زدنی به چهار انگشت دست سبابه و وسطی و خِنْصِر و بنصر فراهم آورده چون ناوی .
-
پرزه
لغتنامه دهخدا
پرزه . [ پ ِزَ / زِ ] (اِ) اندکی از چیزی چون نمک و مشک و جز آن که با نوک دو انگشت ابهام و سبّابه برگیرند. قِبصَه . فُومَه . || نهایت قلیل : یک پرزه نمک .
-
بصع
لغتنامه دهخدا
بصع. [ ب َ ] (ع اِ) شکاف تنگ که در آن آب نفوذ نکند. || مابین سبابه و وسطی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
خداخوان
لغتنامه دهخدا
خداخوان . [ خ ُ خوا / خا ] (نف مرکب ) خدایادکننده . خداخواننده . || (اِ مرکب ) انگشت سبابه . (از ناظم الاطباء). انگشت شهادت . (آنندراج ).
-
بزم
لغتنامه دهخدا
بزم . [ ب َ ] (ع مص ) گزیدن با دندان پیشین . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب )(آنندراج ). دندان پیشین بر جای نهادن . (تاج المصادربیهقی ). || دوشیدن شتر را به انگشت سبابه و انگشت نر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). دوشیدن شتر. (تاج المصادر بیهقی ). دوشیدن ...