کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سایه افکندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سایه افکندن
لغتنامه دهخدا
سایه افکندن . [ ی َ / ی ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سایه گستردن . اظلال . (تاج المصادر بیهقی ) : کوه چون تبت کند چون سایه بر کوه افکندباغ چون صنعا کند چون روی در صحرا کند.منوچهری .گر چه دیوار افکند سایه درازباز گردد سوی او آن سایه باز. مولوی . || توجه ن...
-
واژههای مشابه
-
گران سایه
لغتنامه دهخدا
گران سایه . [ گ ِ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مردمی عالیرتبه و صاحب جاه و مرتبه . (برهان ) (انجمن آرا). گران پایه . (آنندراج ). ج ، گران سایگان : ز پهلو برفتند پرمایگان سپهبدسران و گران سایگان . فردوسی .چو دید آن دو مرد گران سایه رابه دانایی اندر ...
-
سبک سایه
لغتنامه دهخدا
سبک سایه . [ س َ ب ُ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) کنایه از کم بقا و بی ثبات و گذرنده . (برهان ). کنایه از کم بقا و کم عمر و بی ثبات . (انجمن آرا) (آنندراج ) : ای ز شب وصل گرانمایه تروز علم صبح سبک سایه تر. نظامی .اگرچه زین فلک آب رنگ و آتش بارچو باد و خاک س...
-
سایه ٔ خدا
لغتنامه دهخدا
سایه ٔ خدا. [ ی َ / ی ِ ی ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از پادشاه و این ترجمه ٔ ظل اﷲ است .(آنندراج ). پادشاه عصر. (ناظم الاطباء) : اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست تا بر سرش بود چو تویی سایه ٔ خدا. سعدی (گلستان ).رجوع به سایه شود.
-
سایه برداشتن
لغتنامه دهخدا
سایه برداشتن . [ ی َ /ی ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) سایه خود را از سر کسی برداشتن . عنایت و توجه به کسی یا شخصی نداشتن : نوع تقصیری تواند بود ای سلطان فسق تا بیک ره سایه ٔ لطف از گدا برداشتن . سعدی (طیبات ).رجوع به سایه شود.
-
سایه برفکندن
لغتنامه دهخدا
سایه برفکندن . [ ی َ / ی ِ ب َ ف َ /ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عنایت کردن . تفقد کردن . التفات نمودن : تو همایی و من خسته ٔ بیچاره گداپادشاهی کنم ار سایه بمن برفکنی . سعدی (طیبات ).رجوع به سایه برافکندن شود.
-
سایه بریدن
لغتنامه دهخدا
سایه بریدن . [ ی َ / ی ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) لطف خود را قطع کردن : گشت چو قلب همه نقدآزمای سایه بریدم ز همه چون همای .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
سایه گستردن
لغتنامه دهخدا
سایه گستردن . [ ی َ / ی ِ گ ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) سایه دادن . سایه انداختن : پلنگش بدی کاشکی مام و باب مگر سایه گستردیش زآفتاب . فردوسی . || نیم روز. زوال آفتاب از نصف النهار : ز شبگیر تا سایه گسترد هورهمی این بر آن آن برین کرد زور. فردوسی . || کنایه...
-
سایه افکنده
لغتنامه دهخدا
سایه افکنده . [ ی َ / ی ِ اَ ک َدَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سایه افکنده شده : بر و بازوی شیرو هم زور پیل وز او سایه افکنده بر چند میل .فردوسی .
-
سایه انداز
لغتنامه دهخدا
سایه انداز.[ ی َ / ی ِ اَ ] (نف مرکب ) سایه اندازنده . سایه گستر. سایه افکن : پرورق ، بسیار شاخ و انبوه مانند کوهی سایه انداز. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 40).جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجاسایه انداز همای چتر گردون سای دوست .حافظ.
-
سایه بان
لغتنامه دهخدا
سایه بان . [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) آفتاب گیر. (رشیدی ). ساباط. (زمخشری ) (المنجد). ظِلّة. ظُلّة. (منتهی الارب ). مَظَلّة. (دهار). غیایة. (منتهی الارب ) : بر سر رستم ستاره ای زده بودند که او را سایه همی داشت باد بر آمد و آن سایه بان بر آب افکند. (ترج...
-
سایه بان
لغتنامه دهخدا
سایه بان . [ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درزوسایه بان بخش مرکزی شهرستان لار. واقع در 123 هزارگزی شمال خاورلار در دامنه ٔ کوه پیر خروس و دارای 221 تن سکنه است . آب آنجا از چاه و باران تأمین میشود. محصول آن غلات ، دیمی ، لبنیات و خرما. شغل اهالی زر...
-
سایه بانه
لغتنامه دهخدا
سایه بانه . [ ی َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد، واقع در 12 هزارگزی جنوب خاوری بروجرد و 9 هزارگزی جنوب راه شوسه ، هوای آن معتدل و دارای 51 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آ...
-
سایه برک
لغتنامه دهخدا
سایه برک . [ ی َ / ی ِ ب ُ رَ ] (اِ مرکب ) رجوع به سایه برگ شود.