کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سایغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سایغ
لغتنامه دهخدا
سایغ. [ ی ِ ] (ع ص ) رجوع به سائغ شود.
-
واژههای همآوا
-
صایغ
لغتنامه دهخدا
صایغ. [ ی ِ ] (اِخ ) ابراهیم بن میمون . رجوع به صائغ ابراهیم بن میمون شود.
-
صایغ
لغتنامه دهخدا
صایغ. [ ی ِ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن عبداﷲ مکنی به ابوحامد. رجوع صائغ احمدبن محمدبن عبداﷲ شود.
-
صایغ
لغتنامه دهخدا
صایغ. [ ی ِ ] (اِخ ) حکیم شهاب الدین محمدبن علی صائغ. رجوع به صائغ حکیم شهاب الدین ... شود.
-
صایغ
لغتنامه دهخدا
صایغ. [ ی ِ ] (اِخ ) سعیدبن حسان اندلسی . رجوع به صائغ سعیدبن حسان ... شود.
-
صایغ
لغتنامه دهخدا
صایغ. [ ی ِ ] (اِخ ) محمدبن اسماعیل بن سالم مکنی به ابوجعفر. رجوع به صائغ ابوجعفر محمدبن اسماعیل ... شود.
-
صایغ
لغتنامه دهخدا
صایغ. [ ی ِ ] (ع ص ) رجوع به صائغ شود.
-
سایق
لغتنامه دهخدا
سایق . [ ی ِ ] (ع ص ) رجوع به سائق شود.
-
جستوجو در متن
-
ضافیة
لغتنامه دهخدا
ضافیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث ضافی . || زن تمام . (مهذب الاسماء) : نعمت حق سبحانه و بحمده ، در بازمانده ٔ امیر ماضی سایغ و ضافیةاللباس است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 460).
-
جایز
لغتنامه دهخدا
جایز. [ ی ِ ] (ع ص ) جائز. ج ، اَجوُز. اَجوِزَ، جوزان ، جیزان و جوائِز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). روا. مشروع . حلال . مأذون . پروانگی . (ناظم الاطباء). سایغ. مباح . مُسَوَّغ . مُسَغَّب . مُسغَب . مُجاز : و هیچ خردمند تضییع عمر در طلب...
-
بازمانده
لغتنامه دهخدا
بازمانده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) وارث . باقی مانده ٔ پس از مرگ کسی . (ناظم الاطباء). خلف . ج ، بازماندگان ، اخلاف . اولاد. ورثه : یا ملک من شوددر بازمانده ٔ عمرم ... از ملک من بیرون است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). من از عمر نصیب برداشتم بازماندگ...
-
گوارنده
لغتنامه دهخدا
گوارنده . [گ ُ رَ دَ / دِ ] (نف ) خوش گوار و موافق و سلامتی بخش وسریعالهضم . (ناظم الاطباء). سایغ. (دهار) (ترجمان القرآن ). هنی ٔ. (منتهی الارب ). مهنا. هاضم : هرچه بخوردی تو گوارنده بادگشته گوارش همه بر تو گداز. بوشکور (از لغت فرس ص 168).و این ناحیت...
-
سازگار
لغتنامه دهخدا
سازگار. (ص مرکب ) موافق . (شعوری ) (آنندراج ). موافق کارها. (شرفنامه ٔ منیری ). باموافقت . اجابت کننده و قبول کننده . (ناظم الاطباء). موءالف . آنکه صاحب فکری صلح جو است با کسی . سازنده . سازوار. ضد ناسازگار : تن و جان چرا سازگار آمدندچه افتاد تا هر د...