کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سایش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سایش
لغتنامه دهخدا
سایش . [ ی ِ ] (اِمص )ساییدن . (برهان ). سائیدگی . عمل سائیدن : از سایش سرمه بسود هاون گرچه تو ندیدیش دید دانا.ناصرخسرو.
-
جستوجو در متن
-
برسایش
لغتنامه دهخدا
برسایش . [ ب َ ی ِ ] (اِمص ) فرسایش : ما مانده شدستیم و گشته سوده ناسوده ونامانده چرخ گردابرسایش ما را ز جنبش آمدای پور درین زیر ژرف دریا. ناصرخسرو.رجوع به سودن و سایش شود.
-
سرمه سا
لغتنامه دهخدا
سرمه سا. [ س ُ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) ساینده ٔ سرمه . که سرمه ساید. سرمه کوب : در آئینه ٔ دل خیال فلک رابجز هاون سرمه سایی نبینم . خاقانی .صد جام لبالب است در گرددر حلقه ٔچشم سرمه سایش .شیخ العارفین (از آنندراج ).
-
رخنه افکندن
لغتنامه دهخدا
رخنه افکندن . [ رَ ن َ/ ن ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکاف انداختن . به ترک خوردن داشتن . شکافتن . خلل و خرابی رساندن : ناله ٔ جانکاه عاشق رخنه در کوه افکندبشکن این شیون فغانی کز دلم پرکاله خاست . فغانی شیرازی (از ارمغان آصفی ).رحم کن بر ناتوانان کز دها...
-
برهنگی
لغتنامه دهخدا
برهنگی . [ ب ِ رَ / ب َ رَ ن َ/ ن ِ / ب ِ هََ ن َ / ن ِ ] (حامص ) برهنه بودن . رود و روت و لخت بودن . عریانی . (آنندراج ). بی پوشاکی . (ناظم الاطباء). بی جامگی . تجرد. تعری . جردة. حسور. روتی . سبلة. شرج . عراء. عری . عوری . لختی . لوتی : زآنکه برهنگ...
-
شوغ
لغتنامه دهخدا
شوغ . (اِ) شغه . سنگین شدن دست و پای بود و آن را به ترکی ایشتی (؟) گویند. (فرهنگ اسدی ). آن گوشت باشد که در دست و پای سخت شده باشد چون چرم . (فرهنگ اسدی ). ستبری باشد در پوست . (نسخه ٔ دیگر اسدی ). آن پوست بود که بر تن مردم سخت شده باشد از کار کردن ب...
-
سلیمانی
لغتنامه دهخدا
سلیمانی . [ س ُ ل َ / ل ِ ] (حامص ) مانند سلیمان بودن ، چون سلیمان پیامبر بر همه عالم و جن و انس سلطنت کردن : رخت بربست از آن سلیمانی چون پری شد ز خلق پنهانی . نظامی .من که دیوی شدم بیابانی چون کنم دعوی سلیمانی . نظامی .آگهی از ملک سلیمانیم دیو ستم ک...
-
فرسوده
لغتنامه دهخدا
فرسوده . [ ف َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) اسم مفعول از فرسودن . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). به غایت کهنه و ازهم ریخته و پایمال گردیده و افسرده شده . (برهان ). پوسیده . کهنه : گفتند یا موسی ما را جامه باید. خدای عزوجل بر تنهای ایشان جامه نگاه داشت ، فرسود...
-
سرمه
لغتنامه دهخدا
سرمه . [ س ُ م َ / م ِ ] (اِ) معروف است و آن چیزی است که در چشم کشند. (برهان ). به عربی اثمد خوانند و به کحل مشهور است .و آن سنگی است صفایحی و براق که بسایند و سوده ٔ آن را در چشم کشند و بهترین آن سرمه ٔ صفاهانی است که ازکهپایه به هم رسد. (آنندراج )....
-
آسیب
لغتنامه دهخدا
آسیب . (اِ) زخم . کوب . ضرب : به آسیب پا و بزانو و دست همی مردم افکند چون پیل مست . عنصری . || صدمه . کوس . کوست . عیب و نقص یا شکستگی که از زخم و ضرب پیدا آید : همان گرد بررفت مانند دودز آسیب رخساره ٔ مه شخود. فردوسی .اندوهم از آن است که یک روز مفاج...
-
ریگ
لغتنامه دهخدا
ریگ . (اِ) شن نرمی که حاصل شده است از تفتت سنگریزه ها. (ناظم الاطباء). رمل . سنگ که بر اثر سایش در جریان آب یا تفتیت به قطعات خرد یا بسیار ریز درآید آنچه را درشت تر باشد شن و آنچه را نرم و ریز باشد ماسه گویند : به صد پی اندر ده جای ریگ چون سرمه به ده...
-
ژرف
لغتنامه دهخدا
ژرف . [ ژَ ] (ص )عمیق است مطلقاً خواه دریا باشد و خواه چاه و خواه رودخانه و حوض و امثال آن . (برهان ). دورتک . دوراندرون . نُغُل . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). گود. بعیدةالقعر. قعیر. چال . دور. (فرهنگ اسدی ). دورفرود. سخت گود. بغایت عمیق . دوراندر ...
-
حاجی سلیمان
لغتنامه دهخدا
حاجی سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) کاشانی از شعرای مائه ٔ دوازدهم و اوائل مائه ٔ سیزدهم هجری است . تخلص او صباحی و از مردم بیدگل ، از توابع کاشان میباشد وی در عصر امراء زندیه بود و با آنان ارتباط داشته و آنها را مدح گفته است و چون علیمرادخان زند، در او...
-
زمین
لغتنامه دهخدا
زمین . [ زَ ] (اِ) ترجمه ٔ ارض ، در زمی گذشت . (آنندراج ). بمعنی معروف است و این مرکب است به لفظ «زم » که بمعنی سردی است و «یا نون » نسبت ، چنانکه در سیمین و زرین . چون جوهر ارض سرد است ، لهذا به این اسم مسمی گردید. گاهی نون حذف کرده زمی هم گویند. (غ...