کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساکن ساختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ساکن ساختن
لغتنامه دهخدا
ساکن ساختن . [ ک ِ ت َ ] (مص مرکب ) تسکین دادن . فرونشاندن . رفع : داناست به مصالح جمع ساختن پراکندگی و عاقبت کار، و ساکن ساختن و فرونشاندن بلیه ٔ دشوار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315).
-
واژههای مشابه
-
گوی ساکن
لغتنامه دهخدا
گوی ساکن . [ ی ِ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از کره ٔ زمین است . (برهان قاطع). کره ٔ زمین . (ناظم الاطباء). || نقطه هایی را گویند که بر خط گذارند. (برهان قاطع). نقطه . عجمه . نقطه که بر زبر یا زیر حروف نهند تشخیص حروف مشابه را چنانکه نقطه ٔ «...
-
ساکن رگ
لغتنامه دهخدا
ساکن رگ . [ ک ِ رَ ] (اِ مرکب ) عرق ساکن . ورید. رجوع به ساکن شود.
-
ساکن شدن
لغتنامه دهخدا
ساکن شدن . [ ک ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مسکن گرفتن . مستقر شدن . جای گرفتن : حق قدم بر وی نهد از لامکان آنگه او ساکن شود در کن فکان . مولوی . || ایستادن : ساکن نمیشود نفسی آب چشم من کاین درد عاشقی به ملامت فزون شود. سعدی (خواتیم ). || تسکین یافتن . آرام...
-
ساکن کردن
لغتنامه دهخدا
ساکن کردن . [ ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سکونت دادن . || تسکین دادن . فرونشاندن . || آرامش خاطر بخشیدن . مطمئن کردن : هر که ترسد، مر ورا ایمن کنندمرد دل ترسنده را ساکن کنند. مولوی .رجوع به ساکن شود.
-
ساکن گردیدن
لغتنامه دهخدا
ساکن گردیدن . [ ک ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) مسکن گرفتن . سکونت گزیدن . || ایستادن . || تسکین یافتن . رفع شدن . آرام گرفتن : طفل را چون شکم بدرد آمدهمچو افعی ز رنج اندرپیخت گشت ساکن ز درد چون داروزن بماچوچه در دهانش ریخت . پروین خاتون (از حاشیه ٔ فرهنگ...
-
ساکن الطایر
لغتنامه دهخدا
ساکن الطایر. [ ک ِ نُطْ طا ی ِ ] (ع ص مرکب ) با تمکین .
-
تب ساکن شدن
لغتنامه دهخدا
تب ساکن شدن . [ ت َ ک ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ساکن شدن تب ، قطع شدن تب . صاحب آنندراج آرد: تب ساکن شدن به چیزی بمعنی تب ریختن : حرص از طینت پیران نبرد موی سفیداین تبی نیست که ساکن به تباشیر شود.صائب (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
تأهل ساختن
لغتنامه دهخدا
تأهل ساختن . [ ت َ ءَهَْ هَُ ت َ ] (مص مرکب ) تأهل . زن کردن . زن گرفتن . صاحب اهل شدن : و ابوطالب به قم آمد و ساکن شد و تأهل ساخت . (تاریخ قم ). رجوع به تأهل شود.
-
بلیه
لغتنامه دهخدا
بلیه . [ ب َ ی ی َ ] (از عربی ، اِ) بلیة. بلیت . آزار و رنج و سختی . (غیاث ). حادثه . (یادداشت مرحوم دهخدا). خزیة. کِرزیم . (منتهی الارب ). رجوع به بلیت و بلیة و بلوی شود : داناست به مصالح جمع ساختن پراکندگی و عاقبت کار و ساکن ساختن و فرونشاندن بلیه ...
-
صفا دادن
لغتنامه دهخدا
صفا دادن . [ ص َ دَ ] (مص مرکب ) پاکیزه کردن . جلا دادن . || ستردن موی : به سلمانی رفت و سر و صورت را صفا داد. || روشنائی باطنی به کسی دادن . معنویت و طهارت ضمیر به کسی دادن : به خردی بخورد از بزرگان قفاخدا دادش اندر بزرگی صفا. سعدی . || پاکیزه کردن ...
-
هیی
لغتنامه دهخدا
هیی ٔ. [ هََ ی ْءْ] (ع مص ) آماده گردیدن جهت کاری . || ساختن هیأت چیزی را. || نیکو و خوش پیکر گردیدن . (منتهی الارب ). || به طعام و شراب خواندن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بر آب خواندن شتر را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هی ٔ. || یا...
-
اسکان
لغتنامه دهخدا
اسکان . [ اِ ] (ع مص ) آرام کردن . (منتهی الارب ). آرامانیدن . (زوزنی ). || بی حرکت ساختن حرف را. (منتهی الارب ). بی حرکت کردن حرف . ساکن خواندن و بی حرکت ادا کردن حرفی . ضدقلقلة. عبارت است از سلب حرکت در مواردی که حرف موقوف ٌعلیه کسره یا فتحه یا ضمه...