کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سامة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سامة
لغتنامه دهخدا
سامة. [ سام ْ م َ ] (ع ص ، اِ) جانور زهردار گزنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، سوّام . || مرگ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
سامة
لغتنامه دهخدا
سامة. [ م َ ] (اِخ ) محله ای است ببصره . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ). و آن را بنوسامة نیز گویند.
-
سامة
لغتنامه دهخدا
سامة. [ م َ ] (اِخ ) موضعی است مرعرب را. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
-
سامة
لغتنامه دهخدا
سامة. [ م َ ] (اِخ ) نام پسر لوی بن غالب که ابراهیم سامی بن حجاج به وی منسوب است . (منتهی الارب ).
-
سامة
لغتنامه دهخدا
سامة. [ م َ ] (اِخ ) نام جماعتی از بصره . (منتهی الارب ).
-
سامة
لغتنامه دهخدا
سامة. [ م َ ] (ع اِ) (از: سوم ) گوی که بر سر چاه باشد. ج ، سِیَم . || رگهای زر در کان . || رگی است در کوه . || زر و سیم . || خیزران . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
سامه
لغتنامه دهخدا
سامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) عهد و پیمان و سوگند. (برهان ) (شرفنامه ). پیوند و سوگند. (آنندراج ) : کسی که سامه ٔ جبّار آسمان شکندچگونه باشد در روز محشرش سامان . کسایی (از احوال و اشعار رودکی سعید نفسی ص 120). || امن و امان و پناه . (برهان ). پناه . (آنن...
-
سامه
لغتنامه دهخدا
سامه .[ م ِه ْ ] (ع ص ) اسب رونده به روشی که مانده نشود. ج ، سُمَّه ْ. || متحیر و مدهوش . (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ] (اِخ ) ابن افقم . وی از بنی الصیدأبن عمروبن قعین است و در روز ذی علق ربیعةبن مالک پدر لبید شاعر را کشت . (العقد الفرید ج 3 ص 290).
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ] (اِخ ) ابن محمد جعفی . مولای بنی جعفة. وی کوفی است و شیخ طوسی در رجال او را در عداد اصحاب امام صادق (ع ) بشمار آورده است . (تنقیح المقال ج 2 ص 95).
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ] (اِخ ) ابن مخبل یشکری . از روبةبن عجاج روایت کند، و مجهول الحال است . (لسان المیزان ج 3 ص 178).
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ] (اِخ ) ابن معاذبن شعبةبن عقبة جندی ، مکنی به ابومحمد. از سفیان بن عیینة روایت کند.و وی راوی ابوقرة است . (لسان المیزان ج 3 ص 178).
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ] (اِخ ) حسین بن احمدبن محمدبن سعید شیرازی صوفی مکنی بابی القسم . وی صدوق بود و به بغداد سکونت جست واز عبدالوهاب بن کلابی دمشقی حدیث کند و از او عبدالعزیزبن علی ارجی حدیث نوشت . (الانساب سمعانی ص 348).