کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سامانۀ ششگوشهای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پنج گاه
لغتنامه دهخدا
پنج گاه . [ پ َ ] (اِ مرکب ) اوقات نماز پنجگانه . || نام پرده ای از موسیقی . (غیاث اللغات ).- گوشه ٔ پنج گاه ؛ گوشه ای در موسیقی .|| خانه ٔ پنجم نرد که برای برگرفتن یک مهره از آن پنج خال کعبتین باید. رجوع به شش گاه و یک گاه شود. || کنایه از حواس خمس...
-
گوشه گیری
لغتنامه دهخدا
گوشه گیری . [ ش َ / ش ِ ](حامص مرکب ) عمل گوشه گیر. انزواء. اعتزال . کناره گیری . عزلت . تنهایی . تجرد. زهد. گوشه نشینی : در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل . حافظ.گوشه گیری و سلامت هوسم بود ولی فتنه ای می کند آن...
-
گوشه گرفتن
لغتنامه دهخدا
گوشه گرفتن . [ ش َ / ش ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) گرفتن کرانه و طرف و لبه ٔ چیزی . || به یک سو نشستن . (آنندراج ). گوشه نشینی کردن و خلوت گزیدن . (ناظم الاطباء). انزوا گزیدن . منزوی شدن . انزوا جستن . اعتزال . اعتکاف . عکوف . انتباذ. اعتکال . اجتناب ....
-
گوشه نشین
لغتنامه دهخدا
گوشه نشین . [ ش َ / ش ِ ن ِ ] (نف مرکب ) بر کرانه نشین . که جای در کرانه کند. که بر طرف چیزی نشیند نه در میانه . کناره نشین . || گوشه گیر و گوشه گزین . (آنندراج ). تنها و مجرد و خلوت نشین . (ناظم الاطباء). منزوی . معتزل . خانه نشین . عاکف : گوش به در...
-
گوشه
لغتنامه دهخدا
گوشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) کنار. (ناظم الاطباء). کران . کرانه .طرف . جانب . مقابل میان و وسط. جیزة. خُصم . سِقط. شَفا. عَروض . کُلتة. نُبذة. (منتهی الارب ) : یکی باغ پیش اندر آمد فراخ برآورده از گوشه ٔ باغ کاخ . فردوسی .چون کشتی پر آتش و گرداندر آب نی...
-
منزوی
لغتنامه دهخدا
منزوی . [ م ُ زَ ] (ع ص ) به یک سو شونده از خلق و گوشه نشین . (غیاث )(آنندراج ). دورشونده و در زاویه ٔ خانه قرارگرفته و گوشه نشین و گوشه گیر و یک سوشده از مردمان و منفرد و مجرد و تارک دنیا. (ناظم الاطباء). آنکه از مردم کناره گیرد و گوشه ای نشیند. عزل...
-
بیغوله
لغتنامه دهخدا
بیغوله . [ ب َ / بی ل َ / ل ِ ] (اِ) گوشه ٔ خانه . (فرهنگ اسدی ). کنجی بود از خانه . بیغله . گوشه بود یعنی زاویه . پیغله و پیغوله و کنج یکی باشد.(حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). زاویه . (زمخشری ). کنج و گوشه بود در جایی یا در خانه ای . (اوبهی ). گوشه :...
-
طرف
لغتنامه دهخدا
طرف . [ طَ ] (ع مص ) برگردانیدن چیزی را از چیزی . یقال : شخص ببصره فماطرف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رد نمودن . || بر یکدیگر نهادن پلکها را. || جنبانیدن هر دو پلک را. (منتهی الارب )(آنندراج ). چشم بر هم زدن . || بر چشم کسی زدن چیزی را که آب روان شو...
-
شش گوش
لغتنامه دهخدا
شش گوش . [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) شش گوشه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شش گوشه شود.
-
شش گوشه
لغتنامه دهخدا
شش گوشه . [ ش َ / ش ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) هرچیز که دارای شش زاویه باشد. (ناظم الاطباء) : کرسی شش گوشه بهم درشکن منبر نه پایه بهم درفکن .نظامی .
-
زاول
لغتنامه دهخدا
زاول . [ وُ ] (اِ) نام شعبه ای از موسیقی . (ناظم الاطباء). گوشه ای از چهل و هشت گوشه ٔموسیقی . (فرهنگ رشیدی ). رجوع به آهنگ و زابل شود.
-
شش انگشتی
لغتنامه دهخدا
شش انگشتی . [ ش َ / ش ِ اَ گ ُ ] (ص نسبی ) شش کلکی . (یادداشت مؤلف ). دارای شش انگشت . اعنش . آنکه او را شش انگشت بردست باشد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شش انگشت شود.- سادات شش انگشتی ؛ سلسله ای از سادات که به ارث غالباً شش انگشت بر دست داشتند و از ...
-
شش امامی
لغتنامه دهخدا
شش امامی . [ ش َ / ش ِ اِ ] (اِخ ) شعبه ای از شیعه که به امامت شش تن از امامان معتقدند. (از یادداشت مؤلف ).
-
ششماهه
لغتنامه دهخدا
ششماهه . [ ش َ / ش ِ هََ / هَِ ] (ص نسبی ) شش مهه . آنکه شش ماه دارد. آنچه شش ماه مدت دارد: مگر شش ماهه بدنیاآمده ای ؟! (از یادداشت مؤلف ). رجوع به شش مهه شود.
-
سقط
لغتنامه دهخدا
سقط. [ س ِ ] (ع اِ) گوشه . || ناحیه . || دامن خیمه . || بال شترمرغ یا عام است . || گوشه ای از ابر که بر زمین افتاده نماید. (منتهی الارب ) (آنندراج ).