کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سال و مه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سال و مه
لغتنامه دهخدا
سال و مه . [ل ُ م َه ْ ] (ترکیب عطفی ، ق مرکب ) همیشه : گوش تو سال و مه سرود و سرودنشنوی نوبه ٔ خروشان را. رودکی .شاد باش و دو چشم دشمن توسال و مه از گریستن چو وننگ . فرخی (دیوان ص 211). || (اِ مرکب ) مجازاً بمعنی عمر و روزگار : کیل زیان سال ومهت بود...
-
واژههای مشابه
-
سال تحویل
لغتنامه دهخدا
سال تحویل . [ ت َ ] (اِ مرکب ) ساعتی که سال ، نو شود. هنگام تحویل سال . ساعتی که سال در آن نو گردد. رجوع به سال شود.
-
سال تنگ
لغتنامه دهخدا
سال تنگ . [ ل ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خشک سالی . قحطسالی . جدب . تنگسال . (منتهی الارب ).
-
سال دادن
لغتنامه دهخدا
سال دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) بیاد مرده ای یکسال پس از مرگ او اطعامی کردن . اطعام کردن پس از سال مرگ کسی . (یادداشت مؤلف ).
-
سال دزدیدن
لغتنامه دهخدا
سال دزدیدن . [ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) کنایه از کم گفتن سالهای عمر. (آنندراج ) : تا بکی از سال دزدیدن توان بودن جوان . آتا شمسی صغیر (ازآنندراج ).این کهن سالان که میدزدند سال خویشتن کهنه دزدانند در تاراج مال خویشتن .صائب تبریزی (از آنندراج ).
-
سال زمستان
لغتنامه دهخدا
سال زمستان . [ زِ م ِ ] (اِخ ) قصبه ای است در قندهار . (تاریخ شاهی چ کلکته ص 168).
-
سال قحط
لغتنامه دهخدا
سال قحط. [ ل ِ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سال که در آن هیچ یافت نشود. عام سَنیت . (منتهی الارب ). مُسنِت . (منتهی الارب ).
-
سال گرفتن
لغتنامه دهخدا
سال گرفتن . [ گ ِرِ ت َ ] (مص مرکب ) تجدید یاد کسی را کردن . یاد بود برای مرده گرفتن . اطعام کردن یکسال پس از مرگ کسی .
-
سال مجاعه
لغتنامه دهخدا
سال مجاعه . [ ل ِ م َ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سال قحط. تنگسالی . خشک سالی .
-
نیم سال
لغتنامه دهخدا
نیم سال . (ص مرکب ) مرد نصف عمر. (ناظم الاطباء).مردی که به نصف عمر رسیده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 402 شود. || (اِ مرکب ) نیمی از سال تحصیلی .
-
پیران سال
لغتنامه دهخدا
پیران سال . (اِ مرکب ، ق مرکب ) ایام پیری . روزگار پیری . گاه پیری : گفت کاندیشه نیستت ز وبال که نهی تهمتم به پیران سال . ناصرخسرو.دوستان هیچ مپرسید که چون شد حالم با جوانی نظر افتاد بپیران سالم .حسن دهلوی .
-
دفتر سال
لغتنامه دهخدا
دفتر سال . [ دَ ت َ رِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تقویم . (التفهیم ص 273).
-
سال نجومی
لغتنامه دهخدا
سال نجومی . [ ل ِ ن ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع بسال شود.
-
سال هجری
لغتنامه دهخدا
سال هجری . [ل ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به سال شود.