کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سالَک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سالک
لغتنامه دهخدا
سالک . [ ل َ ] (اِ) جراحتی ساری که بر ظاهر بدن در پاره ای مملکتها پیدا آید و زمانی طویل بماند و پس از خوب شدن جای آن همیشه گود باشد. نوعی قرحه که در بعض آب و هواها یک نوبت هرکس بدان مبتلا میشود. زخم معروف و آن را ماهک گویند. رجوع به رساله ٔ احمد امام...
-
سالک
لغتنامه دهخدا
سالک . [ ل ِ ] (اِخ ) از اهل آن ولایت (اصفهان ) است . سوای این شعر از او مسموع نشد:جستجوی دگری داشت چو پرسیدم از اومنفعل گشت و بمن گفت ترا میجویم .(آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 182).
-
سالک
لغتنامه دهخدا
سالک . [ ل ِ ] (اِخ ) اسمش میر محمد اصلش از کاشان . سوای این رباعی شعری از او ملاحظه نشده است لهذا ثبت شد:بی روی تو ای مردم کاشانه ٔ چشم پرباده ٔ حسرتست پیمانه ٔ چشم تو جای دگر گرفته ای خانه و من بهر تو سفید کرده ام خانه ٔ چشم .(آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ...
-
سالک
لغتنامه دهخدا
سالک . [ ل ِ ] (اِخ ) مدتی در عراق وفارس بود آخرالامر بهندوستان رفته و هم در آنجا سفر آخرت در پیش گرفت این شعر از او بنظر رسید ثبت شد:جواب نامه ٔ من غیر ناامیدی نیست ز دست سودن بال کبوترم پیداست دوستان در بوستان چون عزم گل چیدن کننداوّل از یاران دورا...
-
سالک
لغتنامه دهخدا
سالک . [ ل ِ ] (اِخ ) مزرعه کوچکی است از دهستان خاور طوران بخش بیارجمند شهرستان شاهرود و28 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
سالک
لغتنامه دهخدا
سالک .[ ل ِ ] (ع ص ، اِ) مسافر و راه رونده . (ناظم الاطباء).راه رونده . (غیاث ). رونده . (اقرب الموارد). || (اصطلاح تصوف ) به اصطلاح صوفیه طالب تقرب حق تعالی که عقل معاش هم داشته باشد. و سالک دو طریق اند؛ سالک هالک و دوم سالک واصل و اما سالک هالک آن ...
-
سالک قزوینی
لغتنامه دهخدا
سالک قزوینی . [ ل ِ ک ِ ق َزْ ] (اِخ ) محمد ابراهیم . از شعرای اواخر قرن یازدهم هجرت که به ملا سالک معروف و شاعری بوده پاک طینت و خوش سلیقه و نیکواندیشه وقتی به اصفهان رفته و با معاصر خود میرزامحمد طاهر مؤلف تذکره ٔ نصرآبادی ملاقات کرده و در همان او...
-
سالک یزدی
لغتنامه دهخدا
سالک یزدی . [ ل ِ ک ِ ی َ ] (اِخ ) از شعرای اواخر قرن یازدهم هجری قمری است که او هم به ملاسالک معروف بود و مدتی در شیراز شانه رنگ میکرده و درلباس درویشان به اصفهان رفته و پس از مدتی بهند رفته و در خدمت عبداﷲ قطب شاه هند (1066 - 1085 هَ . ق .) بود و ا...
-
سالک آباد
لغتنامه دهخدا
سالک آباد. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوچک زهان ، بخش قائن شهرستان بیرجند واقع در 103هزارگزی جنوب خاوری قائن . هوای آن سرد و دارای 19 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغ...
-
واژههای همآوا
-
سالک
لغتنامه دهخدا
سالک . [ ل َ ] (اِ) جراحتی ساری که بر ظاهر بدن در پاره ای مملکتها پیدا آید و زمانی طویل بماند و پس از خوب شدن جای آن همیشه گود باشد. نوعی قرحه که در بعض آب و هواها یک نوبت هرکس بدان مبتلا میشود. زخم معروف و آن را ماهک گویند. رجوع به رساله ٔ احمد امام...
-
سالک
لغتنامه دهخدا
سالک . [ ل ِ ] (اِخ ) از اهل آن ولایت (اصفهان ) است . سوای این شعر از او مسموع نشد:جستجوی دگری داشت چو پرسیدم از اومنفعل گشت و بمن گفت ترا میجویم .(آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 182).
-
سالک
لغتنامه دهخدا
سالک . [ ل ِ ] (اِخ ) اسمش میر محمد اصلش از کاشان . سوای این رباعی شعری از او ملاحظه نشده است لهذا ثبت شد:بی روی تو ای مردم کاشانه ٔ چشم پرباده ٔ حسرتست پیمانه ٔ چشم تو جای دگر گرفته ای خانه و من بهر تو سفید کرده ام خانه ٔ چشم .(آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ...
-
سالک
لغتنامه دهخدا
سالک . [ ل ِ ] (اِخ ) مدتی در عراق وفارس بود آخرالامر بهندوستان رفته و هم در آنجا سفر آخرت در پیش گرفت این شعر از او بنظر رسید ثبت شد:جواب نامه ٔ من غیر ناامیدی نیست ز دست سودن بال کبوترم پیداست دوستان در بوستان چون عزم گل چیدن کننداوّل از یاران دورا...
-
سالک
لغتنامه دهخدا
سالک . [ ل ِ ] (اِخ ) مزرعه کوچکی است از دهستان خاور طوران بخش بیارجمند شهرستان شاهرود و28 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).