کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سالو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سالو
لغتنامه دهخدا
سالو. (اِ) جامه ٔ سفید و تنگ لایق دستار. (آنندراج ). پارچه ای که از آن دستارو لباس زنانه درست میشد. (فرهنگ نظام ) : ز عقدهای سپیچ بهاری و سالوعمودها همه افراشتند در کر و فر. نظام قاری .کجا چو شمسی و سالوی و ساغری گردندسر آید ارچه مه و مهر و آسمان آری...
-
جستوجو در متن
-
صوفک
لغتنامه دهخدا
صوفک . [ ف َ ] (اِمصغر) تصغیر صوف . (فرهنگ لغات دیوان البسه ٔ نظام قاری ) : صوفک و خاصک و تن جامه و بیت و برتنک کلی و کلفتن و سالو و روسی انصار. نظام قاری (دیوان البسه ص 15).رجوع به صوف شود.
-
پاتاوه
لغتنامه دهخدا
پاتاوه . [ وَ / وِ ] (اِ م-رکب ) پ-ات-ابه . پاپی__چ . پالی__ک . بادیج : صوف ارچه شود کهنه دوزند کلاه از وی دیبا چو شود کهنه پاتاوه نخواهد شد. نظام قاری .اگرچه هر دو سفیدند کاسر و سالواز این کنند بدستار از آن به پاتاوه . نظام قاری .- پاتاوه باز کردن ...
-
سپیچ
لغتنامه دهخدا
سپیچ . [ س َ ] (اِ) نوعی از دستار وگلیم سیاه . (فهرست لغات دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 200). شاماکچه و جامه ای است از صوف سیاه : ز عقدهای سپیچ بهاری و سالوعمودها همه افراشتند در کر و فر. نظام قاری (دیوان ص 17).راستی آنکه طلب میکند از عقد سپیچ او در اند...
-
تن جامه
لغتنامه دهخدا
تن جامه . [ ت َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) لباس و پوشاک و کرته و زیرقبایی . (ناظم الاطباء) : در حال سی دینار فرستاد که این را به بهای تن جامه بدهید. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو). بعد چند روز دیگر کشتی ها دررسید و معامله بکردند که از تن جامه عظیم تقصیر بود و بیشت...
-
دست پیچ
لغتنامه دهخدا
دست پیچ . [ دَ ] (اِ مرکب ) دست آویز و ذریعه . (غیاث ). مرادف دست آویز. (آنندراج ). بهانه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : قضا را دست پیچ خود کند در کجروی نادان خطای خویشتن را کور دائم بر عصا بندد. صائب (از آنندراج ).ز خط به چهره ٔلغزنده ٔ تو دلشادم که دست ...
-
برتنگ
لغتنامه دهخدا
برتنگ . [ ب َ ت َ ] (اِ مرکب ) تنگ زبرین ستور. (یادداشت مؤلف ). تنگ دوم باشد از دو تنگ زین و بمعنی تنگ بالا است که آنرا زبرتنگ نیز خوانند. (آنندراج ) (برهان ). تنگ دویم از زین اسب . (ناظم الاطباء) : بگسلد بر اسب عشق عاشقان برتنگ صبرچون کشد بر چنگ خو...
-
عمود
لغتنامه دهخدا
عمود. [ ع َ ] (ع اِ) ستون خانه . (منتهی الارب ). آنچه از قبیل خانه بر آن استوار گردد. تیرآهن . (از اقرب الموارد). ج ، آعمِدة، عَمَد، عُمُد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : زده بر سرکوه چار از عمودسرش تا به ابر اندر از چوب عودبدان هر عمود آشیانی بزرگ ...
-
پشتو
لغتنامه دهخدا
پشتو. [ پ َ / پ ُ ] (اِخ ) یا پختو نام لهجه ای در افغانستان و آن شعبه ای است از زبانهای ایرانی . (دائرةالمعارف اسلامی ج 1 ص 152). پشتو ظاهراً از لفظ پشتون یا پختون آمده است که نام قبیله ای از آریاهای ایرانی است . آقای عبدالحی حبیبی آورده اند: ...این ...