کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سالخوردگی، سالخوردگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کهن سالی
لغتنامه دهخدا
کهن سالی . [ ک ُ هََ / هَُ ] (حامص مرکب ) عمر بسیار و پیری . (ناظم الاطباء). عمر بسیار داشتن . سالخوردگی . معمری . (فرهنگ فارسی معین ).
-
پیرانه سری
لغتنامه دهخدا
پیرانه سری . [ ن َ / ن ِ س َ ] (حامص مرکب ) حالت پیری . (آنندراج ). دوران پیری . ایام کهولت . روزگار سالخوردگی .
-
دردحة
لغتنامه دهخدا
دردحة. [ دِ دِ ح َ ] (ع ص ) زنی که طول و عرض او برابر باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شترانی که بسبب سالخوردگی دندانهای آنها خورده شده به حنک چسبیده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به دردح شود.
-
درص
لغتنامه دهخدا
درص . [ دَ رَ ] (ع مص ) از پیری ریختن ماده شتر دندان را. (از منتهی الارب ). خرد شدن و شکستن دندانهای ناقه بجهت سالخوردگی ، وچنین ناقه ای را دَرصاء گویند. (از اقرب الموارد).
-
کهنگی
لغتنامه دهخدا
کهنگی . [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (حامص ) فرسودگی و پارگی . (ناظم الاطباء). رَثاثَت . بِلاء. بِلی ̍. عتاقت . حالت و چگونگی کهنه . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا): وَبَد؛ کهنگی جامه . (منتهی الارب ). || پیری و سالخوردگی . || قدمت . ضد نوی و تازگی . (ناظم الاطب...
-
دلصاء
لغتنامه دهخدا
دلصاء. [ دَ ] (ع ص ) مؤنث أدلص . (اقرب الموارد). زن لغزنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ماده شتر کهن سال دندان ریخته . (منتهی الارب ). ماده شتر که از سالخوردگی دندان او ریخته باشد. (از ذیل اقرب الموارد) (از لسان ). ج ، دُلص . (اقرب الم...
-
ملبس
لغتنامه دهخدا
ملبس . [ م َ / م ِ ب َ ] (ع اِ) هرچه درپوشند. (مهذب الاسماء). جامه و پوشش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جامه و پوشش و هر چیز که بدن را بپوشاند. ج ، ملابس . (ناظم الاطباء). پوشاک . جامه . پوشیدنی . لباس . لَبوس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا روزش ب...
-
کهن گشتگی
لغتنامه دهخدا
کهن گشتگی . [ ک ُ هََ / هَُ گ َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) سالخوردگی . پیری : تو را فترت پیری از جای بردکهن گشتگیت از سر رای برد. نظامی .رجوع به کهن گشتن و کهن گشته شود.
-
دردر
لغتنامه دهخدا
دردر. [ دُ دُ ] (ع اِ) نشستگاه دندان طفل پیش از برآمدن ، یا عام است . (منتهی الارب ). ریشه های دندان کودک . (از اقرب الموارد). ج ، دَرادِر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). در مثل گویند: اءُعییتنی باشُر فکیف بدردر؛ در جوانی از من نصیحت نپذیرفتی پس چگون...
-
کبر
لغتنامه دهخدا
کبر. [ ک ِ ب َ ] (ع اِمص ) به زاد برآمدگی . (السامی ) (برهان ). بلند سالی . (برهان ). کلان سالی . پیری . (غیاث اللغات ). مقابل صغر.- کبر سن ؛ کلانی و کلانسالی . پیری . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سالخوردگی . (فرهنگ رازی ). بلندسالی . فزونی سال . (ناظ...
-
پیره سر
لغتنامه دهخدا
پیره سر. [ رَ / رِ س َ ] (ص مرکب ) پیرسر. صاحب موی سفید. دارای موی کافورگون . سالخورده : یکی پیره سر بود هیشوی نام جوان مرد و بیدار و با فرّ و کام . فردوسی .پدر پیره سر شد تو برنادلی ز دیدار پیران چرا بگسلی .فردوسی .پدر پیره سر بود و برنا دلیرببسته م...
-
بالا رفتن
لغتنامه دهخدا
بالا رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) برآمدن . صعود کردن . برشدن . عروج . بررفتن . مقابل پایین رفتن . صاعد شدن . بعلو گراییدن .- بالا رفتن سال ؛آخر شدن سال . (از آنندراج ).- بالا رفتن عمر ؛ سالخوردگی . پیری . بر سنین عمر فزوده شدن . رو بسالمندی رفتن . پ...
-
زاغولی
لغتنامه دهخدا
زاغولی . (اِخ ) محمدبن حسین بن محمدبن حسین ازدی مکنی به ابوعبداﷲ پنجدهی [ پنج دهی ] زاغولی منسوب به زاغول از قراء پنج ده مرورود است . نزد سمعانی بزرگ تحصیل فقه کرده و ابوسعد سمعانی از او روایت دارد و صاحب لباب ترجمه اش را آورد و گوید وی در 559 درگذشت...
-
ماهیخوار
لغتنامه دهخدا
ماهیخوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) ماهی خوارنده . ماهی خورنده . ماهی خور. آنکه ماهی خورد. آنکه همه یا قسمتی بزرگ از غذای او ماهی باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || هر جانوری که مخصوصاً از ماهی تغذیه کند. (فرهنگ فارسی معین ). هر مرغی که طعمه ٔ او تن...
-
اسحاق پاشا
لغتنامه دهخدا
اسحاق پاشا. [ اِ ] (اِخ ) یکی از وزرای دولت عثمانی . او در عهد ابوالفتح سلطان محمدخان ثانی و سلطان بایزید دوبار بمقام صدراعظمی نایل شد. او از نژاد رومی و اصلاً برده ٔ پاشایکیت بود و در سایه ٔ استعداد و قابلیت طبیعی و مساعدت طالع بمدارج عالیه ارتقا یا...