کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سالخورد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سالخورد
لغتنامه دهخدا
سالخورد. [ خوَر / خَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) بسیار سال . پیر. معمر و او را سالخورده هم میگویند. (برهان ). بسیارسال برخلاف خورده سال .صاحب بهار عجم سال خورد را بواو نوشتن در رسم الخط خطا دانسته . (آنندراج ). پیر. (غیاث ). پیر فرتوت . (رشیدی ). معمر. س...
-
واژههای مشابه
-
پیر سالخورد
لغتنامه دهخدا
پیر سالخورد. [ رِ خوَرْ / خُرْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیرسالخورده . پیر کهنسال . || کنایه از شراب کهنه . (انجمن آرا). شراب کهنه ٔ انگوری . (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
زاده خوست
لغتنامه دهخدا
زاده خوست . [ دَ / دِ خوَ / خ ُ ] (ص مرکب ) زادخوست باشد که پیر فرتوت و سالخورد است . (برهان قاطع) (آنندراج ). پیر سالخورد. (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به زادخوست ، زادخورد، زادخور و زادخو شود.
-
هرطة
لغتنامه دهخدا
هرطة. [ هَِ طَ ] (ع ص ) میش سالخورد لاغر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || زن گول بددل . ج ، هِرطَ. (منتهی الارب ). گول ترسوی ضعیف . (اقرب الموارد).
-
ناسالخورد
لغتنامه دهخدا
ناسالخورد. [ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) جوان کم سال . مقابل سالخورد. که سالخورده نیست : کزین شاه ناسالخورد جوان چرائید پردرد و خسته روان . فردوسی .به هرمزد ناسالخورد جوان .فردوسی .
-
گندپیر
لغتنامه دهخدا
گندپیر. [ گ ُ ] (اِ مرکب ) زال و عجوز، یعنی پیرزن سالخورد. (غیاث ) (آنندراج ). گنده پیر : گندپیر خوردی بریخت ، گفت : مرا نان خشک آرزوست . (از ترجمان البلاغه ٔ رادویانی ). و گندپیران به جَو منجمی کنند و فال گیرند و از نیک و بد خبر گویند. (نوروزنامه ٔ ...
-
گیس سفید
لغتنامه دهخدا
گیس سفید. [ س َ / س ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) رئیسه ٔ خادمه های خانه . (یادداشت مؤلف ). || خانمی محترمه و بزرگسال مانند ریش سفید. (از یادداشت مؤلف ). بانویی سالخورد که در جمع زنان خویشاوند فرمانش نافذ باشد و درمشکلات با وی رجوع کنند و به صوابدید او ک...
-
پیرزا
لغتنامه دهخدا
پیرزا. (ص مرکب ،اِ مرکب ) آنکه از پدر و مادر سالخورد زاده و از آنروی ضعیف و زشت باشد. طفلی از پدری و مادری پیر: مگر پیرزائی ، چرا از سرما می هراسی ؟ چرا از سرمای کم متألم میشوی ؟ مگر پیرزائی ؟ || کسی که با موی سفید و بهیأت پیران ترنجیده پوست و زشت ...
-
پیر سالخورده
لغتنامه دهخدا
پیر سالخورده . [ رِ خوَرْ /خُرْ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیر سالخورد. پیر کهنسال . معمر. قنسر. قنسری . لبح . قلعم . کهکم : تلبیح ؛ پیر سالخورده شدن . (منتهی الارب ). || پیر دهقان ، که شراب کهنه ٔ انگوری باشد. (برهان ).
-
اندرنوردیدن
لغتنامه دهخدا
اندرنوردیدن . [ اَ دَ ن َ وَ دَ ] (مص مرکب ) درنوردیدن . درپیچیدن . طی کردن . بیکسو نهادن : زمانه بدین خواجه ٔ سالخوردهمی دیر ماند تو اندرنورد . (شاهنامه بروخیم ج 1 ص 29).گفت من از نرد ننالم همی نرد بیکسو نه و اندر نورد. فرخی .و رجوع به درنوردیدن و ن...
-
کارآزموده
لغتنامه دهخدا
کارآزموده . [ زْ / زِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مجرب . کاردیده . تجربه دیده . صاحب تجربه . کارآزمود. کارآزمای : برفتند کارآزموده سوارپس پشت ایرانیان چل هزار. فردوسی .یکی انجمن ساخت [ افراسیاب ] از بخردان هشیوار و کارآزموده ردان . فردوسی .شمردند بر میمنه...
-
مسن
لغتنامه دهخدا
مسن . [ م ُ س ِن ن ] (ع ص ) کلان سال . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سال دیده . مرد پیر. بزاد. (ناظم الاطباء). پیر سالخورده . (غیاث ) (آنندراج ). بسیارزاد. (بحر الجواهر). سال دار. سالخورد. سالخورده . پیر سالخورد. سالمند. (یادداش...
-
بشکفیدن
لغتنامه دهخدا
بشکفیدن . [ ب ِ ک ُ دَ ] (مص ) شکفیدن . باز شدن غنچه و مانند آن . شکفته شدن غنچه . شکفتن : چو کاوس گفتار خسرو [کی ...] شنیدرخانش بکردار گل بشکفید. فردوسی .چو گل بشکفید از مل سالخوردرخ نامداران و شاه نبرد. فردوسی .گلی بد که شب تافتی چون چراغ بروزی دو ...