کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سالار مغنیان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سالار مغنیان
لغتنامه دهخدا
سالار مغنیان . [رِ م ُ غ َن ْ نی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عنوان مزامیر 61 است و این لفظ در حبقوق 3:19 مقصود اسباب موزیک تارداری است که عبرانیان بکار میبردند و بتوسط آن مزامیر را میسراییدند. اول سموئیل 18:6 مزامیر 28:25ایوب 30:9 مزامیر 77:6 وابی ارم...
-
واژههای مشابه
-
کلاته سالار
لغتنامه دهخدا
کلاته سالار. [ ک َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
نوبت سالار
لغتنامه دهخدا
نوبت سالار. [ ن َ / نُو ب َ ] (اِ مرکب ) سالار نوبت . سرکرده ٔ نوبتیان . رجوع به نوبتی شود : و کشتن آن کسان که با وی یار شده بودند به کشتن عم وی شمس الدین علی بن مسعود چون نوبت سالار طاهربن ابی الاسد. (تاریخ سیستان ).
-
واستریوشان سالار
لغتنامه دهخدا
واستریوشان سالار. [ ت ِ ] (پهلوی ، اِ مرکب ) رئیس طبقه ٔ کشاورزان در زمان ساسانی . واستریوش بذ. هتخشبد. || رئیس مالیات ارضی . || رئیس صنعتگران . || وزیر مالیه . || وزیر صناعت و تجارت . ورجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 143 - 144 شود.
-
وستریوشان سالار
لغتنامه دهخدا
وستریوشان سالار. [ وَ ] (پهلوی ، اِ مرکب ) وزیر کشاورزی در عهدساسانی . در تاریخ طبری وستریوشان سلار آمده . (فرهنگ فارسی معین از تاریخ بلعمی چ وزارت فرهنگ ج 1 ص 948).
-
هفت سالار
لغتنامه دهخدا
هفت سالار. [ هََ ] (اِ مرکب ) به کنایه ، سبعه ٔ سیاره . (یادداشت مؤلف ) : هفت سالار کاندرین فلک اندهمه گرد آمدند در دووداه .رودکی .
-
تن سالار
لغتنامه دهخدا
تن سالار. [ ت َ ] (اِ مرکب ) جسم کلی و تنبد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تن و سالار شود.
-
روان سالار
لغتنامه دهخدا
روان سالار. [ رَ ] (اِ مرکب ) نفس کل و روان بد، چه سالار و بد هر دو به معنی بزرگ و صاحب است . (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء).
-
سابقه سالار
لغتنامه دهخدا
سابقه سالار. [ ب ِ ق َ / ق ِ ] (اِ مرکب ) سرلشکر. (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (شمس اللغات ). پیشرو لشکر بزرگ کاروان نظامی . (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). مقدمه و امیر کاروان وپیشرو قافله . (شمس اللغات ). امیر کاروان . (شرفنامه ٔمنیری ...
-
سابقه سالار
لغتنامه دهخدا
سابقه سالار. [ ب ِ ق َ / ق ِ ] (اِخ ) کنایه از حضرت رسالت . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ ناظم الاطباء) (شعوری ) (مؤید الفضلا) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ مؤلف لغت نامه ).
-
سالار آخور
لغتنامه دهخدا
سالار آخور. [ رِ خوَر / خُر ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) آنکه اسبان و چهارپایان شاه بدو سپرده شده است . آنکه تعهد تربیت و نگاهداری ستوران شاه را بعهده دارد. سرمهتر. رئیس مهتران . رئیس اصطبل : چو زآنگونه نیرنگها کرد راست ز سالار آخورخری دَه بخواست . فردو...
-
سالار ارفع
لغتنامه دهخدا
سالار ارفع. [ رِ اَ ف َ ] (اِخ ) میرزا عبداﷲخان فرزند نظام العلماء بسال 1336 هَ . ق . هنگام حمله عین الدوله به تبریز از سرکردگان سپاه او بود. رجوع به فهرست تاریخ مشروطه ٔ کسروی شود.
-
سالار السلطنه
لغتنامه دهخدا
سالار السلطنه . [ رُس ْ س َ طَ ن َ ](اِخ ) نصرةالدین میرزا فرزند ناصرالدین شاه بود وی در شعر و موسیقی دست داشت و بسال 1333 هَ . ش . پس ازیک عمل خطرناک جراحی در پاریس درگذشت . رجوع به یادداشتهای معیّرالممالک مجله ٔ یغما سال 11 ص 297 شود.
-
سالار بار
لغتنامه دهخدا
سالار بار. [رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باربد. حاجب بزرگ . رئیس تشریفات . دربان شاه . دارنده ٔ بار. خرم باش . پرده دار. حاجب مخصوص . رئیس دربار. (ناظم الاطباء). رئیس تشریفات . (اشتینگاس ص 642) آنکه پذیرائی واردان بر شاه را بعهده دارد و آنان را بحضو...