کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سافر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سافر
لغتنامه دهخدا
سافر. [ ف ِ] (ع ص ، اِ) مسافر. (شرح قاموس ). مسافر و فعل آن نیامده است . و بعضی گویند: سفر سفوراً. (از منتهی الارب ) (قطر المحیط). ج ، اَسفار، سَفر. سَفَرَة، سُفّار. (قطر المحیط). بسفر رونده . سفرکننده . کاروانی . || رسول و مصلح میان قوم . (منتهی الا...
-
واژههای همآوا
-
صافر
لغتنامه دهخدا
صافر. [ ف ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از صفیر. بانگ کننده . || دزد. (منتهی الارب ). || مرغی است بددل و منه المثل : اجبن من صافر. (منتهی الارب ). ابوالملیح است که قره نامند و بفارسی چکاوک است . (فهرست مخزن الادویه ). || هر مرغ بانگ آور. || هر مرغ که شکار...
-
صعفر
لغتنامه دهخدا
صعفر. [ ص ُ ف َ ] (ع اِ) بیض السمک . (بحر الجواهر). تخم ماهی اُشبل . ظاهراً صعقر است . رجوع به صعقر شود.
-
جستوجو در متن
-
سوافر
لغتنامه دهخدا
سوافر. [ س َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ سافر. (اقرب الموارد).
-
سافرة
لغتنامه دهخدا
سافرة. [ف ِ رَ ] (ع ص ، اِ) مؤنث سافر. رجوع به سافر شود. || صاحبان سفرند که ضد حضر است . (شرح قاموس ). قوم سافرة؛ ای ذو سفر لضد الحضر. (قطر المحیط).
-
طیسلة
لغتنامه دهخدا
طیسلة. [ طَ س َ ل َ ] (ع مص ) سفر نزدیک کردن و زیاد گردیدن شتران مسافر. (منتهی الارب ). سافر قریباً فکثر ماله . (قطر المحیط).
-
سفره
لغتنامه دهخدا
سفره . [ س َ ف َ رَ ] (ع اِ) نویسندگان . ج ِ سافر است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || فرشتگان که اعمال بندگان را نگاهدارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مقعد که مخرج غائط است . (غیاث ) (آنندراج ).
-
نباغ
لغتنامه دهخدا
نباغ . [ ن َب ْ با ] (ع ص ) بیرون آینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سافر.(دهار). || (اِ) سپوسه ٔ سر. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). هبریة. (اقرب الموارد).
-
ارض المقدس
لغتنامه دهخدا
ارض المقدس . [ اَ ضُل ْ م َ دِ ] (اِخ ) ارض المقدسة: و ع-رض ل-ه أن سافر الی ارض المقدس و صام به صوماً واحداً... (تاریخ الحکماء قفطی ص 150).
-
جمال الدین
لغتنامه دهخدا
جمال الدین .[ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) محمد طاهر یا محمدبن طاهر صدیقی هندی ملقب به ملک المحدثین از دانشمندان اواخر قرن دهم هجری است . از اوست : 1 - مجمعالتجار فی غرائب التنزیل و لطایف الاخبار. این کتاب در لکنهور بچاپ رسیده است . 2 - المغنی فی اسماء رجال ...
-
لقمان
لغتنامه دهخدا
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن نوح السمنائی . مولانا اختیارالدین ... ولده (ای ولد مولانا لسان الدین نوح بن محمد الطوسی اصلاً، السمنانی مولداً). العالم الکامل النبیه الفاضل المالک ، لازمة البیان و الفتیا التارک لتکلفات اهل الدنیا تفقه علی والده و اخذ من ا...
-
مسافر
لغتنامه دهخدا
مسافر. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) سفرکننده . (دهار). آنکه در سفر است . رونده از شهری به شهری دیگر. (اقرب الموارد). مقابل مقیم . پی سپر. رونده .راهی . رهرو. سفری . کاروانی . آنکه به سفر می رود. سیاح . سفررفته . راه گذر و آنکه موقتاً در جایی اقامت می کند. (ناظ...
-
عقب
لغتنامه دهخدا
عقب . [ ع َ ق ِ ] (ع اِ) پسر. (منتهی الارب ). ولد. (اقرب الموارد). فرزند. (غیاث اللغات ) : از محمدبن علی ابوحمزه و او را عقب نبوده است و ابوالقاسم و او را ایضاً عقب نبوده است ... در وجود آمدند و مجموع وفات یافتند و ایشان را عقب نبود. (تاریخ قم 234). ...