کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساعت عقرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عقرب
لغتنامه دهخدا
عقرب . [ ع َ رَ ] (ع اِ) کژدم . (منتهی الارب ) (دهار). جانورکی است از هوام ، زهردار و انواع آن بسیار است . کنیه ٔ وی ام عِریَط و ام ساهرة است . عقرب بر نر و ماده ٔ آن اطلاق میشود ولی غالباً در ماده بکار میرود و نر آن را عقربان گویند. و ماده را نیز گا...
-
واژههای مشابه
-
گل عقرب
لغتنامه دهخدا
گل عقرب . [ گ ُ ل ِ ع َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به اصفهانی اسم سطاریون است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به سطاریون شود.
-
عقرب بحری
لغتنامه دهخدا
عقرب بحری . [ ع َ رَ ب ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) کژدم دریائی است و آن ماهیی است که بر سر وی خاری بود که بدان بزند و بگزد، و به هندی سینگی مچهلی نامیده میشود. (از الفاظ الادویه ). ماهی صدفی خاردار است و سرش بزرگ و خالی سفید بر آن رسته و نیش آن حی...
-
عقرب ساعت
لغتنامه دهخدا
عقرب ساعت . [ ع َ رَ ب ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صورت عقربی است که بر آلت نشان دهنده ٔ وقت و ساعت تعبیه کنند. (از آنندراج ) : از توکل ز بدان نیست مرا بیم گزندساعت عقرب من عقرب ساعت باشد.محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
عقرب سلیمانی
لغتنامه دهخدا
عقرب سلیمانی . [ ع َ رَ ب ِ س ُ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) این ترکیب در آنندراج بدون شرحی آمده وبیت ذیل نیز برای شاهد آن ذکر شده است : نعوذ باﷲ از آن افعی زمردفام که طعنه ها زده بر عقرب سلیمانی .طالب آملی (در تعریف تیغ).
-
عقرب نیلوفری
لغتنامه دهخدا
عقرب نیلوفری . [ ع َ رَ ب ِف َ ] (اِخ ) کنایه از برج عقرب است و آن برج هشتم باشد از بروج فلکی . (برهان ). کنایه از برج عقرب که خانه ٔ مریخ است . (آنندراج ) (از انجمن آرا) : ریخته نوش از دم سیسنبری بر دم این عقرب نیلوفری .نظامی .
-
عقرب زده
لغتنامه دهخدا
عقرب زده . [ ع َ رَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه عقرب او را گزیده باشد : چو از تاب انجم شب تب زده بپیچید چون مار عقرب زده .نظامی .
-
والی عقرب
لغتنامه دهخدا
والی عقرب .[ ی ِ ع َ رَ ] (اِخ ) کنایه از ستاره ٔ مریخ ، چرا که برج عقرب خانه ٔ مریخ است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
-
دم عقرب
لغتنامه دهخدا
دم عقرب . [ دُ م ِ ع َ رَ ] (اِخ ) شوله . حمةالعقرب ، و آن یکی از منازل قمر است در برج عقرب . (یادداشت مؤلف ) : دم عقرب بتابید از سر کوه چنان چون چشم شاهین از نشیمن .منوچهری .
-
درمان عقرب
لغتنامه دهخدا
درمان عقرب . [ دَ ن ِ ع َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی درخت است در ساحل جنوبی ایران . درختی است زینتی با گلهای زرد در بندرعباس . (یادداشت مرحوم دهخدا). سیسبان .
-
ساعت عقرب
لغتنامه دهخدا
ساعت عقرب . [ ع َ ت ِ ع َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ساعت نحس . ساعت سنگین . (آنندراج ) (استنیگاس ). ساعت قمر و عقرب . (مجموعه ٔ مترادفات ). رجوع به ساعت شود.
-
قلب عقرب
لغتنامه دهخدا
قلب عقرب . [ ق َ ب ِ ع َ رَ ] (اِخ ) منزلی است از منازل قمر در برج عقرب . (آنندراج از مؤید الفضلاء). رجوع به قلب العقرب شود.
-
خار عقرب
لغتنامه دهخدا
خار عقرب . [ رِ ع َ رَ ] (اِخ ) کنایه از بهرام که صاحب برج عقرب است . (آنندراج ). کنایه از مریخ چرا که برج عقرب خانه ٔ مریخ است . (غیاث اللغات ) : در اثر بهر مراعات و لیش ؟؟خار عقرب چوگل میزان است .انوری ابیوردی (از آنندراج ).