کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساعت سنگین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سنگین
لغتنامه دهخدا
سنگین . [ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر. دارای 168 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ الجبا و چشمه . محصول آنجا غلات و جنگل . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی آنان گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
سنگین
لغتنامه دهخدا
سنگین . [ س َ ] (ص نسبی ) (از: سنگ + ین ، پسوند نسبت ) گیلکی «سنگین » ، کریستن سن «سنجین » ضبط کرده ! فریزندی «سئنجین » ، یرنی «سنجین » ، نطنزی «سنجین » ، سمنانی «سنجین » ، سنگسری ، لاسگردی و شهمیرزادی «سنجین » ، سرخه ای «سنجین » . گران . وزین . ثقیل...
-
واژههای مشابه
-
غذای سنگین
لغتنامه دهخدا
غذای سنگین . [ غ ِ / غ َ ی ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خوراکی که سنگین باشد. غذای دیرهضم . غذای گران . غذای ناگوار.
-
آخر سنگین
لغتنامه دهخدا
آخر سنگین . [ خ ُ رِ س َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آخورِ سنگین . آخری که در آن کاه و علف نباشد. || جایی که در آن حاصل ونفعی نبود. (از برهان ). مقابل آخر چرب : رخش ترا برآخر سنگین روزگاربرگ و گیا نه و خر تو عنبرین چرا. خاقانی . || سنگاب . مجازاً، چرب آ...
-
آخور سنگین
لغتنامه دهخدا
آخور سنگین . [ خ ُ رِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به آخر سنگین شود.
-
زبان سنگین
لغتنامه دهخدا
زبان سنگین . [زَ ن ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از زبان لکنت دار. (آنندراج ). زبان الکن . (غیاث اللغات ). کنایه از زبان الکن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 191) : شهرت دیوان ز تمکین سخنور میشودچون زبان سنگین شود حرفش مکرر میشود.سعید اشرف (از آنندراج...
-
ساعت سنگین
لغتنامه دهخدا
ساعت سنگین . [ ع َ ت ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساعت منحوس . (غیاث از مصطلحات ). ساعت نحس . ساعت عقرب . (مجموعه ٔ مترادفات ) (آنندراج ). ساعت بد. (استینگاس ).
-
سنگین شدن
لغتنامه دهخدا
سنگین شدن . [ س َ ش ُ دَ] (مص مرکب ) سخت و شدید شدن . گران شدن : سنگین نمیشد اینهمه خواب ستمگران میشد گر از شکستن دلها صدا بلند.صائب .
-
سنگین پای
لغتنامه دهخدا
سنگین پای . [ س َ ] (ص مرکب ) آنکه دست و پای وی از جای نتواند جنبد. (از آنندراج ) : خارخار شوق اگر صائب سبکدستی کندخاک سنگین پای را با باد هم تک میکند.صائب (از آنندراج ).
-
سنگین خوار
لغتنامه دهخدا
سنگین خوار. [س َ خوا / خا ] (اِ مرکب ) سنگخوارک و آن پرنده ای باشد کوچک و غذای او سنگریزه است . (برهان ) (آنندراج ).
-
سنگین دست
لغتنامه دهخدا
سنگین دست . [ س َ دَ ] (ص مرکب ) کسی که بتأمل و تانی کار کند. (غیاث ) (آنندراج ) : بیستون را تیشه ام در حمله ٔ اول گداخت نیست با من نسبتی فرهاد سنگین دست را.صائب (از آنندراج ).
-
سنگین دل
لغتنامه دهخدا
سنگین دل . [ س َ دِ ] (ص مرکب ) مرادف سنگدل . (آنندراج ). سخت دل . بی رحم . قسی القلب : چون مرا دید ایستاده بر کنار رودبارگفت ای بی معنی سنگین دل نامهربان . فرخی .بربند موی وحلقه ٔ زرین گوش توسنگین دلان حلقه ٔ خضرا گریسته . خاقانی .به بر گرچه سیمند س...
-
سنگین دلی
لغتنامه دهخدا
سنگین دلی . [ س َ دِ ] (حامص مرکب ) حالت سنگین دل . سخت دلی : که چون بی شاه شد شیرین دلتنگ بدل برمیزد از سنگین دلی سنگ .نظامی .
-
سنگین سار
لغتنامه دهخدا
سنگین سار. [ س َ ] (اِ مرکب ) نوعی از سار باشد و آن پرنده ای است سیاه رنگ و برپشت نقطه های سفید دارد. (برهان ) (آنندراج ). نام جانوری است سیاه رنگ که بر پشت آن نقطه های سفید باشد و آنرا سار و ساروج نیز گویند. (جهانگیری ) : گهی به بینی چوپشتباز گشته خ...