کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساعتگَرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ساعت
لغتنامه دهخدا
ساعت . [ ع َ ] (ع اِ) آلتی که بدان تعیین وقت و هنگام کنند. (ناظم الاطباء). آلتی که بدان وقت را بحسب ساعات شناسند. و این لغت مولده است . (المنجد). دستگاهی است مصنوع که بدان تعیین گذشتن زمان کنند و گذشته و مانده ٔ روز و شب دانند. وقت شمار. وقت نما. وقت...
-
ساعت
لغتنامه دهخدا
ساعت . [ ع َ ] (ع اِ) ساعة. نزد فقها عبارت است از جزئی از زمان . (کشاف اصطلاحات الفنون ). پاره ای از روز و شب . مدتی نامعلوم . وقت و زمان نامعین . مدتی از زمان و بیشتر کوتاه . اَنی : بَرِ چشمه ساران فرود آمدندیکی ساعت از رنج دم برزدند. فردوسی .نیک دا...
-
ساعت
لغتنامه دهخدا
ساعت . [ ع َ ] (ع اِ) (گل ...) گلی است از تیره ٔ گل آویز و علت تسمیه ٔ آن این است که پرچمهای آن شبیه عقربک ساعت است .
-
ساعت ساعت
لغتنامه دهخدا
ساعت ساعت . [ ع َ ع َ ] (ق مرکب ) ساعت بساعت . ساعت تا ساعت . دمبدم . لحظه بلحظه : بدان باید نگریست که ساعت ساعت خللی افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب پیشاوری ص 426).ای دل تو برو در بر جانان می باش ساعت ساعت منتظر جان می باش . انوری (دیوان چ نفیسی ص 611).رج...
-
گرد
لغتنامه دهخدا
گرد. [ گ َ ] (اِ) هندی باستان ورت ، ورتات (چرخیدن )، وخی عاریتی ودخیلی گرد ، منجی گارایی ، پهلوی ورت (گرد، غبار). خاک ، و خاک برانگیخته را خصوصاً گویند. (برهان ) (آنندراج ). غبار. خاک برخاسته : مه نیسان شبیخون کرد گویی بر مه کانون که گردون گشت از او ...
-
گرد
لغتنامه دهخدا
گرد. [ گ ِ ] (اِ) دور و حوالی . اطراف . (از برهان ). گرد و فراهم ودور چیزی . (آنندراج ). پیرامون . پیرامن : زنی پلشت و تلاتوف و اهرمن کردارنگر نگردی از گرد او که گرم آیی .شهید.تا کی دوم از گرد درِ توکاندر تو نمی بینم چربو. شهید.ای لک ار ناز خواهی و ن...
-
گرد
لغتنامه دهخدا
گرد. [ گ ِ رَ ] (فعل مضارع ) مخفف گیرد. از مصدر گرفتن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : یک نیمه ٔ گیتی ستد و سیر نباشدتا نیمه ٔ دیگر بگرد دیر نباشد. منوچهری .ره دین گرد هرکه دانا بودبه دهر آن گراید که کانا بود. اسدی .و رجوع به گرفتن شود.
-
گرد
لغتنامه دهخدا
گرد. [ گ ُ ] (ص ، اِ) در پهلوی «گورت » ظاهراً از ریشه «وورت » و پارسی باستان «ورْتا» ، در لهجه ٔ کاشانی «گوردی و گورد» بلند، بلندی . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || مبارز و دلاور. بهادر و شجاع . (از برهان ) (از آنندراج ) : ایا خورشید سالاران گیتی...
-
ساعت تا ساعت
لغتنامه دهخدا
ساعت تا ساعت . [ ع َ ع َ ] (ق مرکب ) از ساعتی بساعتی . از این ساعت به آن ساعت . ساعت به ساعت . ساعت ساعت : ششم آنکه از خداوند سبحانه و تعالی نومید نیستم که ساعت تا ساعت فرج دهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب پیشاوری ص 341). همگان را باز نباید گشت که ساعت تا سا...
-
گل ساعت
لغتنامه دهخدا
گل ساعت . [ گ ُ ل ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) از تیره ٔ نزدیک به گل آویز است و قسمت قابل مصرف آن قسمت هوایی گیاه است ، موارد استعمال آن عصاره ٔ مایع و تنتور پاسیفلور است . رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 232 و کارآموزی داروسازی تألیف جنیدی ص 211 و ...
-
صندوق ساعت
لغتنامه دهخدا
صندوق ساعت . [ ص َ ق ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام آلتی از آلات ساعت . (مفاتیح العلوم ). جعبه ای که دستگاه ساعت در آن قرار دارد و آن از فلز است یا چوب : درین صندوق ساعت عمرها این دهر بیرحمت چو ماهارند بر اشتر بدین گردنده پنگانها.ناصرخسرو.
-
عقرب ساعت
لغتنامه دهخدا
عقرب ساعت . [ ع َ رَ ب ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صورت عقربی است که بر آلت نشان دهنده ٔ وقت و ساعت تعبیه کنند. (از آنندراج ) : از توکل ز بدان نیست مرا بیم گزندساعت عقرب من عقرب ساعت باشد.محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
یک ساعت
لغتنامه دهخدا
یک ساعت . [ ی َ / ی ِ ع َ ] (ق مرکب ) یک ساعته . به درازی یک ساعت . به مدت یک ساعت . (ناظم الاطباء). زمان اندک : تو یک ساعت چو افریدون به میدان باش تازان پس به هر جانب که روی آری درفش کاویان بینی . سنائی .- صحبت یک ساعت ؛ گفتگوی در مدت یک ساعت . (نا...
-
رب ساعت
لغتنامه دهخدا
رب ساعت . [ رَب ْ ب ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) احکامیان ، هر یک ساعت روز را به یکی از کواکب نسبت کنند و کوکب منسوب الیه رب ساعت آن نامیده میشود. ج ، ارباب ساعات . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
-
زجاجه ٔ ساعت
لغتنامه دهخدا
زجاجه ٔ ساعت . [ زُج ْ جا ج َ / ج ِ ی ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) در اصطلاح طبیعی دانان ، قطعه ای است گرد برای سنجیدن برخی از مواد شیمیایی . (از المعجم الوسیط).