کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساطع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ساطع
لغتنامه دهخدا
ساطع. [ طِ ] (ع ص ) بلندشونده و برآینده . (از منتهی الارب ) بلند شده چون بوی مشک . (المنجد). || بلند. (غیاث از منتخب ) (آنندراج ). افراخته شده و برداشته شده . (استینگاس ) (ناظم الاطباء). برافراشته چون گردن . (المنجد). || برآمده . دمیده ، چون : آفتاب ...
-
جستوجو در متن
-
قسطلان
لغتنامه دهخدا
قسطلان .[ ق َ طَ ] (ع اِ) غبار. (منتهی الارب ). غبار ساطع. (اقرب الموارد). رجوع به قسطل و قسطال و قسطول شود.
-
قسطول
لغتنامه دهخدا
قسطول . [ ق ُ ] (ع اِ) غبار. (منتهی الارب ). غبار ساطع. (اقرب الموارد). رجوع به قسطل و قسطال و قسطلان شود.
-
دیر حنة
لغتنامه دهخدا
دیر حنة. [ دَ رِ ح َن ْ ن َ ] (اِخ ) دیر قدیمی است در حیره از روزگار بنی منذر از قبیله ای از تنوخ که به آنها بنی ساطع می گفتند. (از معجم البلدان ).
-
قسط سوری
لغتنامه دهخدا
قسط سوری . [ ق ُ طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسط ثقیل است (رجوع به قُسط شود) که لون آن مانند خشب شمشاد و طعم آن تلخ و رایحه ٔ آن ساطع باشد. (فهرست مخزن الادویه ).
-
قسطال
لغتنامه دهخدا
قسطال . [ ق َ ] (ع اِ) غبار. (منتهی الارب ). گرد و غبار. (ناظم الاطباء). غبار ساطع. (اقرب الموارد). ج ، قساطیل . (ناظم الاطباء). رجوع به قسطل و قسطلان و قسطول و قساطیل شود.
-
تسطیع
لغتنامه دهخدا
تسطیع. [ ت َ ] (ع مص ) داغ کردن گردن شتر را در درازی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || ساطع کردن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به سَطع و سطوع شود.
-
ساطعة
لغتنامه دهخدا
ساطعة. [ طِ ع َ ] (ع ص ) تأنیث ساطع. بلند. برآمده . || منتشر. پراکنده . || درخشنده . روشن . || هویدا. آشکار. واضح : براهین ساطعه ؛دلیل های روشن و آشکار و بیّن . (ناظم الاطباء) : خواست که مجلس اعلای پادشاهی را خدمتی سازد بر قانون حکمت ، آراسته به حجج...
-
شخت
لغتنامه دهخدا
شخت . [ ش َ / ش َ خ َ ] (ع ص ) باریک از هر چیزی و نحیف نه از لاغری . ج ، شخات . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || غبار ساطع. || هیزم باریک . ج ، شَخات . (از اقرب الموارد). || در مثل است : زید شخت الخلق ؛ اخلاق زید پست است . زید شخت العطاء؛ زید کم ...
-
قسطل
لغتنامه دهخدا
قسطل . [ ق َ طَ ] (ع اِ) غبار. (منتهی الارب ). غبار ساطع. (اقرب الموارد). گَرد لشکر. در فقه ثعالبی آمده که آن مخصوص به غباری است که در جنگ برمیخیزد. (اقرب الموارد). رجوع به قسطال و قسطلان و قسطول شود. || به لغت شامی ، جای جدا شدن آبها ازیکدیگر. (معجم...
-
نارالحرتین
لغتنامه دهخدا
نارالحرتین . [ رُل ْ ح َرْ رَ ت َ ] (اِخ ) آتشی بوده است در بلاد عبس که شبها از آن روشنائی ساطع می شده و روزها دودی از آن برمیخاسته است و هر کس را که بدان نزدیک می شده میسوزانیده است . خالدبن سنان چاهی کند و آن را بخاک مدفون کرد و این را معجزه ٔ او د...
-
فارقلیط
لغتنامه دهخدا
فارقلیط. [ رَ ق َ ] (اِخ ) به زعم نصاری مراد از آن روح القدس است . اما در اخبار و آثار و دیگر کتب سماوی از حضرات موسی و عیسی علیهماالسلام محقق و ثابت گردیده که فارقلیتا (فارقلیط) بمعنی تسلی دهنده عبارت از خاتم النبیین است . و این بشارت حجتی است ساطع ...
-
شهرگردان
لغتنامه دهخدا
شهرگردان . [ ش َ گ َ ] (ن مف مرکب ) گردانیده شده در شهر.- شهرگردان کردن ؛ تشهیر. گرداندن کسی را در شهر تا رسوا کنند. رسوایی کسی را چنانکه کسی را بر خر سوار کرده به شهر گردانیدن . (غیاث ، ذیل تشهیر). مرادف تشهیر.(آنندراج ): این ظالم حق ناشناس که خون پ...
-
مستطیر
لغتنامه دهخدا
مستطیر. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استطارة. ساطع و منتشر: صبح یا برق یا شیب یا شر مستطیر. (اقرب الموارد). بردمیده . (منتهی الارب ). آشکار : یوفون بالنذر و یخافون یوماً کان شره مستطیرا. (قرآن 7/76). || غبار برآمده و پریشان . (منتهی الارب ) (اقرب ...