کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساز و نواز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ساز و نواز
لغتنامه دهخدا
سازو نواز. [ زُ ن َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) سازو سرور. ساز و نوا. بزن و بکوب . رجوع به ساز شود.
-
واژههای مشابه
-
کبریت ساز
لغتنامه دهخدا
کبریت ساز.[ ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه کبریت سازد. (فرهنگ فارسی معین ). که کبریت درست کند. که بصنعت کبریت پیدا آرد.
-
کشتی ساز
لغتنامه دهخدا
کشتی ساز. [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) سازنده ٔ کشتی . کشتی گر. سفان . (یادداشت مؤلف ).
-
کشکول ساز
لغتنامه دهخدا
کشکول ساز. [ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه کاسه ٔ کشکول می سازد. سازنده ٔ کشکول : بود همچو کفگیر دستش درازکه گیرد نقاری (؟) ز کشکول ساز.ملاطغرا (از آنندراج ).
-
کپک ساز
لغتنامه دهخدا
کپک ساز. [ ک َ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه کپک سازد. کپکی . آنکه مخمر درست کند. رجوع به کپکی شود.
-
کهن ساز
لغتنامه دهخدا
کهن ساز. [ ک ُهََ / هَُ ] (ن مف مرکب ) کهنه ساز. کهنه ساخته . که در زمان قدیم ساخته شده باشد. مقابل نوساز : تیغ نظامی که سرانداز شدکند نشد گرچه کهن ساز شد.نظامی .
-
کالباس ساز
لغتنامه دهخدا
کالباس ساز.(نف مرکب ) آنکه کالباس تهیه کند. سازنده ٔ کالباس .
-
کالسکه ساز
لغتنامه دهخدا
کالسکه ساز. [ ل ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه کالسکه میسازد. (ناظم الاطباء). سازنده ٔ کالسکه .
-
نغمه ساز
لغتنامه دهخدا
نغمه ساز. [ ن َ م َ / م ِ] (نف مرکب ) نغمه پرداز. (ناظم الاطباء) : زند زردشت نغمه ساز بر اومغ چو پروانه خرقه باز بر او.نظامی . || خنیاگر. نوازنده : صداخیز گردد به صداهتزازکف باده اش چون کف نغمه ساز.امیرخسرو (از آنندراج ).
-
نوشابه ساز
لغتنامه دهخدا
نوشابه ساز. [ ب َ / ب ِ ](نف مرکب ) سازنده ٔ نوشابه . آنکه نوشابه تهیه کند. (فرهنگ فارسی معین ). عرق کش . سازنده ٔ مشروبات الکلی .
-
ساز آمدن
لغتنامه دهخدا
ساز آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) سازگار آمدن . موافق بودن . رجوع به ترکیبات ساز شود.
-
شمایل ساز
لغتنامه دهخدا
شمایل ساز. [ ش َ ی ِ ] (نف مرکب ) شمایل سازنده . نقاشی که تصویربزرگان دین را نقاشی کند. (از فرهنگ فارسی معین ).
-
صندلی ساز
لغتنامه دهخدا
صندلی ساز. [ ص َ دَ ] (نف مرکب ) صندلی سازنده . آنکه صندلی سازد. سازنده ٔ صندلی . رجوع به صندلی شود.
-
صندوق ساز
لغتنامه دهخدا
صندوق ساز. [ ص َ ] (نف مرکب )سازنده ٔ صندوق . آنکه صندوق تهیه می کند : دلم را ز صندوق ساز است غم که صندوق مهرش بود سینه ام . طاهر وحید (از آنندراج ).رجوع به صندوق شود.