کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دیوانه سار
لغتنامه دهخدا
دیوانه سار. [ دی ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) مجنون صفت . دور از خرد و عقل . دیوانه سر : اگر خواهی ترا دیوانه سار نشمرند آنچه نایافتنی است مجوی . (قابوسنامه ).سخت شوریده کار، گردونیست نیک دیوانه سار گیهانیست . مسعودسعد.و مالک بن بشرالکندی زره اورا [ حسین بن...
-
دروغ سار
لغتنامه دهخدا
دروغ سار. [ دُ ] (ص مرکب ) دروغگو. دروغ و ناراست بافنده : گر حکیمی دروغ سار مباش با کژ و با دروغ یار مباش .اوحدی .
-
دشت سار
لغتنامه دهخدا
دشت سار. [ دَ ] (اِ مرکب ) سرزمینی که دشت و بیابان باشد : ور خشکی دشت سارت آید پیش از دیده ٔ خود فرستمت باران .مسعودسعد.
-
زاغ سار
لغتنامه دهخدا
زاغ سار. (اِخ )در عجائب المخلوقات و جامع الحکایات آمده که از هند جهت خلیفه حیوانی بتحفه آوردند سرش بشکل آدمی و تن مانند زاغ بوده و کلمه ای چند تلفظ میکرد منها: انا الزاغ الاعجوبة، انا اللیث مع اللبوة. (نزهة القلوب مقاله ٔ اول چ لیدن ص 69).
-
زاغ سار
لغتنامه دهخدا
زاغ سار. (ص مرکب ) زاغ سر. (فهرست ولف ). همانند زاغ در سیاهی . کنایه است از سخت سیاه چهره : از این زاغ ساران بی آب و رنگ نه هوش و نه دانش نه نام ونه ننگ . فردوسی . || کنایه از ظالم سرسخت . بی آبرو. دل سیاه . قسی القلب .و رجوع به زاغ سر شود.
-
سار اونیون
لغتنامه دهخدا
سار اونیون . [ ی ُ ] (اِخ ) قصبه ای است در فرانسه با 2450 تن سکنه و کرسی کانتن رن سفلی است .
-
شاه سار
لغتنامه دهخدا
شاه سار. (اِخ )نام شاعری است باستانی و دوبار در لغت فرس اسدی بشعر او استشهاد شده است . (یادداشت مؤلف ) : گهرفتال شد این دیده از جفای کسی که بود نزد من او را تمام ریزفتال چو باز را بکند بازدار مخلب و پر بروز صید برو کبک راه گیرد و چال .(لغت فرس اسدی ...
-
شاه سار
لغتنامه دهخدا
شاه سار. (ص مرکب ) مانند و شبیه به شاه . (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد.
-
شیطان سار
لغتنامه دهخدا
شیطان سار. [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) شیطان صفت . دیوسار : خاک بر سر باد و آتش در جگر گر بعد از این این چنین جرأت نماید نفس شیطان سار من .بدر چاچی (از آنندراج ).
-
سنگ سار
لغتنامه دهخدا
سنگ سار. [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جرگلان بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد. دارای 138 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
سنگی سار
لغتنامه دهخدا
سنگی سار. [ س َ ] (اِ مرکب ) نام مرغی است هندی و حبشی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت بخط مؤلف ) : آسمان از ستاره نیم شبان بچه ماند به پشت سنگی سار. کسایی .رجوع به سنگین سار شود.
-
سنگین سار
لغتنامه دهخدا
سنگین سار. [ س َ ] (اِ مرکب ) نوعی از سار باشد و آن پرنده ای است سیاه رنگ و برپشت نقطه های سفید دارد. (برهان ) (آنندراج ). نام جانوری است سیاه رنگ که بر پشت آن نقطه های سفید باشد و آنرا سار و ساروج نیز گویند. (جهانگیری ) : گهی به بینی چوپشتباز گشته خ...
-
سیاه سار
لغتنامه دهخدا
سیاه سار. (اِ مرکب ) تساچه . تمساح . || انسان . || قلم تحریر. (ناظم الاطباء). رجوع به سیاسر و سیه سر شود.
-
سیمه سار
لغتنامه دهخدا
سیمه سار. [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) حیران . سراسیمه . سرگشته . (برهان ) (آنندراج ).
-
سیه سار
لغتنامه دهخدا
سیه سار. [ی َه ْ ] (اِ مرکب ) نهنگ که جانوری است مشهور و معروف در دریا. (برهان ). نهنگ زیرا که سرش سیاه میباشد. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). تمساح و تساچه : سفله گردد ز مال و جاه سفیه که سیه سار برنتابد پیه . سنایی . || (ص مرکب ) آنکه یا آنچه سر سیاه د...