کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سار
لغتنامه دهخدا
سار. (اِ) پرنده ای است سیاه و خوش آواز که خالهای سفید ریزه دارد. و مرغ ملخ خوار نوعی از آن است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). جانوری است پرنده و سیاه رنگ که خالهای سفید دارد و خوش آواز بود. (جهانگیری ). در عربی آن را زرزور و در ترکی صغجق گویند. (...
-
سار
لغتنامه دهخدا
سار. (اِ) رنج و آزار و محنت . (برهان ) (جهانگیری ) (شعوری ) (انجمن آرا) : جانم به لب آمد از غم و سارمُردَم ز جفا و جور بسیار.خسروانی (از جهانگیری ، شعوری ، انجمن آرا، آنندراج ). || رنجور : بسا سار و نومید و بیمار و سست که مُردَش پزشک و ببود او درست ....
-
سار
لغتنامه دهخدا
سار. (اِ) سر. (برهان ) (جهانگیری ) (شعوری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). که به عربی رأس گویند. (برهان ). به این معنی در ترکیبات زیر آمده است : آسیمه سار، سرآسیمه . آسیمه سر. سیمه سار : من از بهر آن بچه آسیمه سارهمی گردم اندر جهان سوگوار. شمسی (یوسف و زلی...
-
سار
لغتنامه دهخدا
سار. (اِ) مخفف ساره بمعنی پرده است . (برهان در ماده ٔ در ساره ). رجوع به ساره شود.
-
سار
لغتنامه دهخدا
سار. (اِخ ) ناحیه ای است بین فرانسه و آلمان ، و محدود است از شمال و شمال غرب به فرانسه و از مشرق و جنوب و جنوب غرب به آلمان . به مساحت 2567 هزار گز مربع و با 987000 تن جمعیت . ثروت عظیم این سرزمین و وجود معادن زغال و فولاد بوسعت 116000 هکتار در آن در...
-
سار
لغتنامه دهخدا
سار. (اِخ ) دهی است از دهستان رود قات بخش مرکزی شهرستان مرند، واقع در 48 هزارگزی خاور مرند و 15 هزارگزی راه شوسه ٔ اهر به تبریز. جلگه ای و سردسیر، و آب آن از رودخانه ، و محصولات آن غلات و سر درختی است . 414 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری اشتغال ...
-
سار
لغتنامه دهخدا
سار. (اِخ ) دهی است از دهستان نیاسر بخش قمصر شهرستان کاشان . واقع در 67 هزارگزی شمال باختری قمصرو 16 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ کاشان به قم . کوهستانی و سردسیر، و آب آن از سه رشته قنات ، و محصول آن غلات و میوه است 600 تن سکنه دارد که به زراعت و گله دار...
-
سار
لغتنامه دهخدا
سار. (اِخ ) رودخانه ای است که در مناطق مرزی آلمان و فرانسه جریان دارد و پس از طی مجرائی بدرازای 240 هزارگزی به رودخانه ٔ موزل می پیوندد.
-
سار
لغتنامه دهخدا
سار. [ سارر ] (ع ص )شادکننده . مفرح . گویند: رجل سار. (اقرب الموارد). یقال ساربار، از اتباع . (مهذب الاسماء). پنهان کننده .
-
واژههای مشابه
-
کتف سار
لغتنامه دهخدا
کتف سار. [ ک َ ت ِ ] (اِ مرکب ) کتف ساره . سر دوش . سر شانه . (فرهنگ فارسی معین ) : آورد لاَّلی به جوال و به عبایه از ساحل دریا چو حمالان به کتف سار. منوچهری .و رجوع به کتف ساره شود.
-
کوشک سار
لغتنامه دهخدا
کوشک سار. (اِخ ) دهی ازدهستان بخش سیمکان که در شهرستان جهرم واقع است و 469 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
نشیب سار
لغتنامه دهخدا
نشیب سار. [ ن ِ / ن َ ] (اِ مرکب ) در فرهنگ دساتیرآمده است : نشیب سار اسم مرتبه ٔ فرق است از مراتب ثلاثه ٔ ایزدشناسی به اصطلاح هیربدان یعنی صوفیه ٔ صفیه که مشاهده ٔ کثرت باشد بدون وحدت و جدا دانستن وحدت از کثرت و ویژه درونان فارس این مرتبه ٔ فرق را ف...
-
هفت سار
لغتنامه دهخدا
هفت سار. [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش صومای شهرستان ارومیه که 115تن سکنه دارد. آب آن از چشمه ٔ رودسر و محصول عمده اش غله و توتون است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
آب سار
لغتنامه دهخدا
آب سار. [ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در قزوین و قمشه و سمیرم فارس نام چشمه هائی است که بزعم عوام افشاندن آب آن در مزارعی که ملخ بدانجا فرود آمده باشد سبب آمدن مرغ سار که ملخ را دفعو تباه می کند، گردد، و آن را آب مرغان نیز گویند.