کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساده خوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ساده خوان
لغتنامه دهخدا
ساده خوان . [ دَ / دِ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه در خواندن تکلف نکند. (بهار عجم ) (آنندراج ) : در دل نغمه چون ز پرکاری ناله ای بس به ساده خوانی کرد. ظهوری (از بهارعجم و آنندراج ).بلبل که یکی بوده و بزمزمه هزار گشته زیادش از سیمرغ می شمارد و قمری را ب...
-
واژههای مشابه
-
سادة
لغتنامه دهخدا
سادة. [ دَ ] (ع اِ) مهتران . ج ِ سید و سائد، بمعنی مهتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، سادات . و سادات جمع الجمع سائد باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
-
جهان ساده
لغتنامه دهخدا
جهان ساده . [ ج َ ن ِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دنیای بدون رنگ . عالم ارواح . عالم معنی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
دل ساده
لغتنامه دهخدا
دل ساده . [ دِ دَ /دِ ] (ص مرکب ) ساده دل . دل صاف . بی کینه . (آنندراج ).
-
دل ساده
لغتنامه دهخدا
دل ساده . [ دِ ل ِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دل صاف . دل بی کینه : یکی را چو سعدی دل ساده بودکه با ساده رویی درافتاده بود.سعدی (از آنندراج ).
-
ده ساده
لغتنامه دهخدا
ده ساده . [ دِه ْ دِ ] (اِخ ) دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج . واقع در 11هزارگزی جنوب روانسر. سکنه ٔ آن 172 تن . آب آن از رودخانه ٔ قره سو و از سراب جاورود تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو (در تابستان ). (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
ساده سپهر
لغتنامه دهخدا
ساده سپهر. [ دَ / دِ س ِ پ ِ ] (اِ مرکب ) سپهر ساده است که مراد از آن فلک اطلس و معدل النهار و فلک الافلاک باشد. (برهان ). سپهر ساده که در آن ستاره نیست . و آن را فلک اطلس خوانند، و سپهران سپهر نیز گویند. که بعربی فلک الافلاک است . (انجمن آرا) (آنندر...
-
ساده کرده
لغتنامه دهخدا
ساده کرده . [ دَ / دِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) خایه کشیده را گویند. (آنندراج ). خصی و خواجه سرا و اخته . (ناظم الاطباء). رجوع به ساده کردن شود.
-
ساده باز
لغتنامه دهخدا
ساده باز. [ دَ /دِ ] (نف مرکب ) آنکه در قمار بی مکر و حیله بازی کند. مقابل نقش باز. (بهار عجم ) (آنندراج ) : به حریفان نقش باز بگوساده باز از کسی دغا نخورد.ظهوری (از آنندراج ).
-
ساده بافی
لغتنامه دهخدا
ساده بافی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) ساده بافتن . بافتن بی گل و بته و حاشیه .
-
ساده پرست
لغتنامه دهخدا
ساده پرست . [ دَ / دِ پ َ رَ ] (نف مرکب ) غلامباره . امردباز. مایل بصحبت امردان و ساده رویان .
-
ساده پرستی
لغتنامه دهخدا
ساده پرستی . [ دَ / دِ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) غلامبارگی . غلامباره بودن .
-
ساده پرکار
لغتنامه دهخدا
ساده پرکار. [ دَ / دِ پ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که با وصف سادگی پرکار باشد. (بهارعجم ) (آنندراج ). || معشوق شوخ و عیار. (غیاث اللغات ).
-
ساده تن
لغتنامه دهخدا
ساده تن . [ دَ / دِ ت َ ] (ص مرکب ) آنکه تن صاف و پاکیزه دارد. پاکیزه تن . پاکیزه پیکر. امرد : خادم ساده دل منم که مراخادم ساده تن فرستادی .خاقانی (دیوان عبدالرسولی ص 679).