کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساختار هممحور دانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دان کردن
لغتنامه دهخدا
دان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دانه کردن . جدا کردن دانه های چیزی و بیشتر در انار مستعمل است و گاه در باقلی و انگور و گندم و جو. از هم باز کردن دانه های برخی از میوه ها را. حبه ها را از گوشت جدا کردن (در میوه چون انار). حبه کردن .
-
دان دان
لغتنامه دهخدا
دان دان . (ص مرکب ) متفرق و پاشان و پراکنده و از هم جدا. (ناظم الاطباء). دانه دانه .- دان دان بیرون زدن ؛ دانه ها بیرون آمدن بر اندام در بیماری سرخک و آبله مرغان و حصبه و جز آن .
-
لبی
لغتنامه دهخدا
لبی . [ ل َ ] (اِ) (در تداول مردم گیلان ) دانه های سرخ برنج که آن را دخل هم گویند.
-
ماهوبذانه
لغتنامه دهخدا
ماهوبذانه . [ ن َ ] (معرب ،اِ مرکب ) معرب ماهوب دانه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). ماهوبذانه ، فارسی است ، ماهوب دانه یا ماهودانه این کلمه به صورتهای مختلف مقلوب گردیده است و همچنین به صورت «ماهوبذانج » هم دیده شده است . (دزی ج 2 ص 566). و رجوع به ماهوب...
-
نفض
لغتنامه دهخدا
نفض . [ ن َ ف َ ] (ع اِ) برگ و میوه ٔ زیر درخت افتاده ، یا آن که از فشاندن افتد. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دانه ٔ انگور که بعض آن در بعض گرفته باشند . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). دانه های انگور به ...
-
فلخید
لغتنامه دهخدا
فلخید. [ ف َ ] (اِ) پنبه دانه را گویند. (برهان ). فلخیده . فلخود. رجوع به این لغات شود. || کسی را نیز گویند که پنبه دانه را از پنبه بیرون آورد. (برهان ). || پنبه زن را هم میگویند، یعنی شخصی که پنبه را حلاجی کند. (برهان ). رجوع به فلخیدن ، فلخیده ، فل...
-
موردانه
لغتنامه دهخدا
موردانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مورددانه . تخم نوعی از مازریون را گویند. (ناظم الاطباء). کرم دانه . (یادداشت مؤلف ). حب آلاس . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). تخم نوعی از مازریون است که آن را کرم دانه هم می گویند. (آنندراج ) (برهان ). و رجوع به مورددانه ش...
-
ریسه کردن
لغتنامه دهخدا
ریسه کردن . [ س َ / س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به نخ کشیدن ، چنانکه دانه های انجیر یا دانه های سبحه را. (یادداشت مؤلف ). || پی درپی هم افکندن کسان یا چیزهایی را. پشت هم آوردن . قطار کردن . پیاپی و دمادم کردن : بچه هایش را هم با خود ریسه کرده بود. (یادد...
-
همپوست
لغتنامه دهخدا
همپوست . [ هََ ](ص مرکب ) هم پوست . دو چیز که در یک پوست گنجد (یادداشت مؤلف )، چون دانه ٔ خشکبار یا مغز هسته ٔ میوه ها.
-
دانه
لغتنامه دهخدا
دانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) مطلق حبوب خوردنی از گندم و جو و عدس و باقلا و ماش و نخود و لوبیا و خلر و گاودانه و جز آن . مطلق حبه ها. غله . مطلق حبه ها از جنس گندم و جو و جز آن : پر از میوه کن خانه را تا بدرپر از دانه کن خنبه را تا بسر. ابوشکور.میازار مو...
-
منج
لغتنامه دهخدا
منج .[ م َ ] (ع اِ) منگ . که دانه ای است مسکر و معرب است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).معرب منگ فارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء). معرب منگ فارسی و آن دانه ای است که سکر آرد و عقل را زایل کند. (از اقرب الموارد).... او را به پارسی منگ گویند و منج معرب...
-
هاپلومیتوز
لغتنامه دهخدا
هاپلومیتوز. [ ل ُ تُزْ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح جانورشناسی ) مؤلف کتاب جانورشناسی آرد: نوعی از تقسیم عرضی کروموزم ها را هاپلومیتوز نامند که برای شرح آن تقسیم پارامسیوم کوداتم را انتخاب میکنیم . ابتدا علائم تقسیم در میکرونو کلئوس دیده میشود. در پروفا...
-
محلج
لغتنامه دهخدا
محلج . [ م ِ ل َ ] (ع اِ) تخت حلاجی . محلجة. (منتهی الارب ). تخته ای که بر روی آن پنبه دانه را از پنبه سوا میکنند. (ناظم الاطباء). || آهن یا چوب که بر آن چرخ آب گردد. (منتهی الارب ). محور و آهن یا چوبی که بر آن چرخ آب میگردد. (ناظم الاطباء). || (ص ) ...
-
دانه کردن
لغتنامه دهخدا
دانه کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دان کردن . دانه دانه کردن چنانکه در انار و باقلا و غیره . جدا کردن چنانکه در دانه های چیزی و بیشتر در انار و گاه در باقلا و انگور و گندم و جو بکار رود. || از هم باز کردن دانه های برخی از میوه ها چون انار. ح...
-
دانه دان
لغتنامه دهخدا
دانه دان . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) تخم دان . ظرفی و جایی باشد که غله و دانه در آن کنند. (برهان ). جای جو و گندم و غیره . کندو. کندوله . || زمینی راگویند که در آن تخم کاشته باشند. (برهان ). || زمینی که در آن شاخهای درخت فروبرند تا سبز شودو از آنجا بج...