کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساحل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ساحل
لغتنامه دهخدا
ساحل . [ ح ِ ] (اِخ ) شاعری است نهاوندی ، او راست :وعده ٔ وصلم بماه و سال مفرمامدت هجر تو سال و ماه ندارد.(از بهترین اشعار پژمان ).
-
ساحل
لغتنامه دهخدا
ساحل . [ ح ِ ] (اِخ ) قسمت ساحلی الجزایر و تونس را در افریقا نامند. (قاموس الاعلام ترکی ).
-
ساحل
لغتنامه دهخدا
ساحل . [ ح ِ ] (اِخ ) ناحیه ای در افریقا، واقع در ساحل غربی بحر احمر و در شمال مصوع . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
ساحل
لغتنامه دهخدا
ساحل . [ ح ِ ] (اِخ ) نام جایگاهی است . (معجم البلدان ).
-
ساحل
لغتنامه دهخدا
ساحل . [ ح ِ ] (اِخ )ناحیه ای است در طرابلس غربی . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
ساحل
لغتنامه دهخدا
ساحل . [ ح ِ ] (ع اِ) لب . (دهار). عراق . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). کنار. کناره . کران . کرانه . ج ، سواحل . || کناره ٔ دریا. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). زمین نزدیک دریا. و کرانه ٔ دریا. (منتهی الارب ) (آنندراج ).ساحل عبارت است از فصل مشترک ...
-
ساحل
لغتنامه دهخدا
ساحل . [ ح ِ] (اِخ ) ناحیه ای است در شهرستان بیروت در لبنان ، دربخش عکا و شامل 18 قریه است . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
ساحل
لغتنامه دهخدا
ساحل . [ح ِ ] (اِخ ) سواحل شرقی افریقا یعنی زنگبار و سفاله و نواحی همجوار آن را گویند. مردم آنجا و زبان آنان را نیز ساحلی و سواحلی نامند. (قاموس الاعلام ترکی ).
-
واژههای مشابه
-
ساحل الحیات
لغتنامه دهخدا
ساحل الحیات . [ح ِ لُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) کرانه ٔ عمر. پایان عمر. به ساحل الحیات رسیدن کسی یعنی آفتاب عمرش بر لب بام بودن : و قاضی قضاة بوسلیمان داودبن یونس اتباه اﷲ که اکنون بر جای است مقدم تر و بزرگتر این شهر هرچند به ساحل الحیوة رسیده است افگار ...
-
ساحل خانه
لغتنامه دهخدا
ساحل خانه . [ ح ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) ساحل سرای . سرائی که در کنار دریا باشد. (ناظم الاطباء).
-
ساحل سرای
لغتنامه دهخدا
ساحل سرای . [ ح ِ س َ ] (اِ مرکب ) ساحل خانه . (از ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود.
-
ساحل گاه
لغتنامه دهخدا
ساحل گاه . [ ح ِ ] (اِ مرکب ) ساحل . کنار دریا. کنار رود : ازین گردابه چون باد بهشتی بساحلگاه قطب آورده کشتی . نظامی .رجوع به ساحل شود.
-
ساحل نشین
لغتنامه دهخدا
ساحل نشین . [ ح ِ ن ِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) کناره نشین . آنکه در کناردریا، یا رودی بزرگ خانه دارد. رجوع به ساحل شود.
-
ارژانتن ساحل کرز
لغتنامه دهخدا
ارژانتن ساحل کرز. [ اَ ت ُ ن ِ ح ِ ل ِ کْرُ ] (اِخ ) (بتلفظ رومی : اَرْگِنْتوماگوس ) کرسی ناحیه اَندر، در30 هزارگزی شاتُرو، در کنار کرُز، دارای 6118 تن سکنه . مرکز ماهوت سازی و منسوجات و کوزه گری و کاغذ و پشم بافی است و در آن آثاری کهن از رومیان برجا...