کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساحر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ساحر
لغتنامه دهخدا
ساحر. [ح ِ ] (ع ص ، اِ) جادو. (مهذب الاسماء). افسونگر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سحرکننده . آنکه سحر کند. جادوگر. جادوکن . ج ، سَحَرَه ، ساحرین و ساحرون : باد نوروزی همی در بوستان ساحر شودتا بسحرش دیده ٔ هر گلبنی ناظر شود. منوچهری .ده یکی از لعب زلف...
-
واژههای مشابه
-
ساحر بابل
لغتنامه دهخدا
ساحر بابل . [ ح ِ رِ ب ِ ] (اِخ ) کنایه از هاروت است که گویند یکی از آن دو فرشته است که در چاه بابل سرازیر آویخته بعذاب الهی گرفتارند. اگر کسی بسر آن چاه بطلب جادوئی رود او را تعلیم دهند : گر شود آگه از استادی آن غمزه کمال پیش او ساحربابل رضی اﷲ زند....
-
واژههای همآوا
-
ساهر
لغتنامه دهخدا
ساهر. [ هَِ ] (اِخ ) مسمی به یوسف . طبیبی بوده است به ایام مکتفی خلیفه و کتاب کناش از اوست . (ابن الندیم ). رجوع به عیون الانباء ص 203 شود.
-
ساهر
لغتنامه دهخدا
ساهر. [ هَِ ] (ع ص ) بیدار. مقابل نائم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) : هر که شب ساهر شود پژمرده گردد بامدادوین گل پژمرده چون ساهر شود زاهر شود. منوچهری .چون چشم ِ بخت و دولت بیدارت نبود ستاره ٔ سحری ساهر. سوزنی .|| لیل ساهر؛ شب ِ بیداری . (منتهی ال...
-
جستوجو در متن
-
ساحرین
لغتنامه دهخدا
ساحرین . [ ح ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ساحر، در حالت نصبی و جری . رجوع به ساحر شود.
-
سحرور
لغتنامه دهخدا
سحرور. [ س ِح ْرْ وَ ] (ص مرکب ) ساحر. جادوگر : نبات خانه ٔ من از تری و شیرینی دهان سحروران دیار بربندد. امیرخسرو (از آنندراج ).رجوع به ساحر شود.
-
فسونی
لغتنامه دهخدا
فسونی . [ ف ُ ] (ص نسبی ) منسوب به فسون . ساحر. جادوگر.
-
افسون کن
لغتنامه دهخدا
افسون کن . [اَ ک ُ ] (نف مرکب ) ساحر. جادوگر. (ناظم الاطباء).
-
هاروتی
لغتنامه دهخدا
هاروتی . (حامص ) سِحْر. جادو. افسون . (از ناظم الاطباء). ساحری . (آنندراج ) (غیاث ) : به هاروتی از زهره دل برده بودچو هاروت صد پیش او مرده بود. نظامی .|| (ص نسبی ) ساحر. (آنندراج ) (غیاث ). ساحر و مانند هاروت . (ناظم الاطباء).
-
نافث
لغتنامه دهخدا
نافث . [ ف ِ ] (ع ص ) ساحر. (از معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). جادو. دمنده و افسون دهنده . آنکه به جادویی وردی می خواند و سپس می دمد. شعبده باز. (ناظم الاطباء). نفاث . ساحر. (المنجد).
-
سحرباز
لغتنامه دهخدا
سحرباز. [ س ِ ] (نف مرکب ) افسونگر. (آنندراج ). ساحر و جادوگر و شعبده باز. (ناظم الاطباء).
-
جادوئی ساز
لغتنامه دهخدا
جادوئی ساز. (نف مرکب ) ساحر. جادوگر. کسی که جادو کند : نپوشد بر تو آن افسانه را رازکه در راهی زنی شد جادوئی ساز.نظامی .