کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سابقه بد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سابقة
لغتنامه دهخدا
سابقة. [ ب ِ ق َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث سابق . ج ، سوابق و سابقات . رجوع به سابق شود. || (اِمص ) پیشدستی . (دهار). پیشی . گویند: له سابقة فی هذا الامر اذا سبق الناس الیه . یعنی او را سبقت و پیشی است بر مردم در آن کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (شرح قامو...
-
سابقه ٔ خدمت
لغتنامه دهخدا
سابقه ٔ خدمت . [ ب ِ ق َ / ق ِ ی ِ خ ِ م َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مدت خدمت گذشته ٔ خدمتگزاران و مأموران دولت : فلان ده سال سابقه ٔ خدمت دارد.
-
سابقه دار
لغتنامه دهخدا
سابقه دار. [ ب ِ ق َ / ق ِ ] (نف مرکب ) دارای پیشینه . دارای سابقه ٔ نیک یابد. با سابقه . آنکه بواسطه ٔ ممارست بسیار در شغلی یا کاری در کار خود مهارتی یافته است .
-
سابقه داری
لغتنامه دهخدا
سابقه داری . [ ب ِ ق َ / ق ِ ](حامص مرکب ) عمل سابقه دار. رجوع به سابقه دار شود.
-
سابقه سالار
لغتنامه دهخدا
سابقه سالار. [ ب ِ ق َ / ق ِ ] (اِ مرکب ) سرلشکر. (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (شمس اللغات ). پیشرو لشکر بزرگ کاروان نظامی . (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). مقدمه و امیر کاروان وپیشرو قافله . (شمس اللغات ). امیر کاروان . (شرفنامه ٔمنیری ...
-
سابقه سالار
لغتنامه دهخدا
سابقه سالار. [ ب ِ ق َ / ق ِ ] (اِخ ) کنایه از حضرت رسالت . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ ناظم الاطباء) (شعوری ) (مؤید الفضلا) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ مؤلف لغت نامه ).
-
بی سابقه
لغتنامه دهخدا
بی سابقه . [ ب ِ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + سابقه ) آنچه که سابقه ندارد. آنچه که قبلاً نبوده است . که ریشه در دیرینه ندارد. که پیشینه ندارد. رجوع به سابقه شود.
-
خوش سابقه
لغتنامه دهخدا
خوش سابقه . [ خوَش ْ / خُش ْ ب ِ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) آنکه سابقه ٔ خوب دارد. مقابل بدسابقه . با پیشینه ٔ خوب . خوشنام در زندگی گذشته ٔ خود.
-
جستوجو در متن
-
بدسابقه
لغتنامه دهخدا
بدسابقه . [ ب َ ب ِ ق َ /ق ِ ] (ص مرکب ) که دارای سابقه ٔ بد است . بدپیشینه .
-
من درآوردی
لغتنامه دهخدا
من درآوردی . [ م َ دَ وَ / وُ ] (ص مرکب ) چیز من عندی . حرفی یا مطلبی یا کاری که انسان از خود دربیاورد (غالباًاین صفت موقعی استعمال می شود که کار من درآوردی خراب شده باشد). من درآری . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). من عندی . مجعول . مصنوع . برساخ...
-
سبق
لغتنامه دهخدا
سبق . [ س َ ] (ع مص ) پیشی گرفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 56).ذکا و ذهن تو در سبق وامق عذراسخا و طبع تو در عشق خسرو و شیرین . مسعودسعد.- سبق خدمت ؛ سابقه ٔ خدمت . خدمتگذاری : بسبق...
-
پس پرده
لغتنامه دهخدا
پس پرده . [ پ َ س ِ پ َ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )پشت ِ پرده . شبستان . سرای . خانه . حَرَم : پس پرده ٔ ما یکی دختریست که از مهتران درخور مهتریست . فردوسی .کرا در پس پرده دختر بوداگر تاج دارد بداختر بود. فردوسی .پس پرده ٔ شهریار جهان سه ماهست...
-
بدعت
لغتنامه دهخدا
بدعت . [ ب ِ ع َ ] (ع ، اِ) بدعة. چیز نوپیدا و بی سابقه . آیین نو. رسم تازه . (فرهنگ فارسی معین ) : وگر آزر بدانستی تصاویرش نگاریدن نه ابراهیم از آن بدعت بری گشتی نه اسحاقش . منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 48).از دوش فکن غاشیه ٔ مهر در این کوی چون گرد ...
-
پسین
لغتنامه دهخدا
پسین . [ پ َ ] (ص نسبی ) (خلاف نخستین و پیشین ) بازپسین . واپسین اخیر. آخرین . مُؤخر. آخرة. اُخری . آخر. متأخر : نخستین فطرت پسین شمارتوئی خویشتن را ببازی مدار. فردوسی .ندانم که دیدار باشد جز این یک امشب بکوشیم دست پسین . فردوسی .فراوان ز گردان گرد...