کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زیه
لغتنامه دهخدا
زیه . [ ی َ / ی ِ ] (اِمص ) زایش . ایلاد. زادن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : هنرشان همین است کاندر کمربگاه زیه مردم آرند بر. اسدی (یادداشت ایضاً).رجوع به «زه » و «زی » شود.
-
زیه
لغتنامه دهخدا
زیه . [ ی َ / ی ِ / زی ی َ / ی ِ ] (اِ) لثه . برآمدگی غضروفین که دندانها در آن جای دارد: گوشت زیه های من رفته است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
واژههای مشابه
-
زیه لاس
لغتنامه دهخدا
زیه لاس . [ ی ِ ] (اِخ ) پادشاه مملکت بی تی نیه که پس از تجزیه ٔ امپراطوری اسکندرتأسیس یافته بود و در سالهای 250 - 229 ق . م . سلطنت کرد. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2151 شود.
-
واژههای همآوا
-
زیح
لغتنامه دهخدا
زیح . [ زَ ] (ع مص ) زاح َزَیْحاً و زُیوحاً و زیوحاً و زَیَحاناً؛ دور گردیدن و رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دور شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
ذیح
لغتنامه دهخدا
ذیح . [ ذَ ] (ع اِ) کبر. و فی حدیث علی علیه السلام کان الاشعث ذاذیح ؛ ای کبر. (از مستدرکات ابن الاثیر، بنقل سید فرج اﷲ).
-
ضیح
لغتنامه دهخدا
ضیح . (ع اِ) آفتاب . || روشنی آفتاب . (منتهی الارب ). || زمین هموار. || هرچه بر آن آفتاب رسیده باشد. || بقول عامه از اتباع ریح است ، و گویند: جاء فلان بالضیح و الریح ؛ یعنی آورد تمامی آن که بر وی آفتاب می تابد و باد می وزد. (منتهی الارب ).
-
ضیح
لغتنامه دهخدا
ضیح . [ ض َ ] (ع اِ) شهد. (منتهی الارب ). || مقل پخته ، که بهندی کوکل گویند. (منتهی الارب ). مقل پختج . (فهرست مخزن الادویه ). || شیر تنک آب آمیخته .(منتهی الارب ). شیر به آب آمیخته . (منتخب اللغات ).
-
ضیح
لغتنامه دهخدا
ضیح . [ ض َ ] (ع مص ) به آب آمیختن شیر را. || خراب و خالی گردیدن شهرها. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
دبور
لغتنامه دهخدا
دبور. [ دَب ْ بو ] (ع اِ) جنس . (منتهی الارب ). || لباس . یقال : هو من شرح فلان و لا من دبوره ؛ ای من حزبه و زیه . (منتهی الارب ).
-
اروک
لغتنامه دهخدا
اروک . [ ] (اِ) به معنی زیه و لثه است : علیق ثمره اش بتوت ماند... اروک را سخت کند و ریش دهن ببرد. (نزهة القلوب ). رجوع به علیق در تحفه ٔ حکیم مؤمن و مخزن الادویة شود. در گوناباد خراسان آروک گویند.
-
لثة
لغتنامه دهخدا
لثة. [ ل ِ ث َ ] (ع اِ) نوعی از درخت . (منتهی الارب ). || زیه . گوشت بن دندان . گرداگرد دندان . عمودالاسنان ، فارسیه اراک . (بحرالجواهر). بن دندان . ج ، لثات ، لِثی ً. (منتهی الارب ).- لثة نتنة ؛ بن دندان بدبوی و گنده و فروهشته .- لثة سابقة ؛ بن دندا...
-
زی
لغتنامه دهخدا
زی . [ زی ی ] (ع اِ) پوشش و هیئت . اصله زوی و یقال منه : زییته والقیاس زویته . ج ، ازیاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). پوشش . شعار و هیئت و پوشاک . (ناظم الاطباء). با تشدید ثانی در عربی بمعنی شعار باشد. (برهان ). نشان . (محمودبن عمر، یادداشت بخط مرحوم ...