کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زینهاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زینهاری
لغتنامه دهخدا
زینهاری . (ص نسبی ) پناه آورنده و پناه داده شده . (برهان ) (آنندراج ). کسی که امان و مهلت طلبد. ج ، زینهاریان . (فرهنگ فارسی معین ). به امان آمده . پناهنده . ملتجی . امان یافته . مستأمن . امانخواه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : که خاقان چین زینهاری ش...
-
واژههای مشابه
-
بی زینهاری
لغتنامه دهخدا
بی زینهاری . (حامص مرکب ) بی امانی . بی زنهاری . بی پناهی . || عهدشکنی . پیمان شکنی : شکرلب گفت از این زنهارخواری پشیمان شو مکن بی زینهاری . نظامی .بدین بارگه زان گرفتم پناه که بی زینهاری ندیدم ز شاه .نظامی .
-
جستوجو در متن
-
خطاکاری
لغتنامه دهخدا
خطاکاری . [ خ َ ](حامص مرکب ) جرم . (یادداشت بخط مؤلف ) : عذرخواهان را خطاکاری ببخش زینهاری را بجان ده زینهار.سعدی .
-
حصاری شدن
لغتنامه دهخدا
حصاری شدن . [ ح ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تحصن : به عموریه در حصاری شدندوز ایشان بسی زینهاری شدند. فردوسی .حصاری شدنبات اندر نشاپور.محمدعلی امین (از آنندراج ).
-
حصاری
لغتنامه دهخدا
حصاری . [ ح ِ ] (ص نسبی ) محصور. محاصره شده . بحصارپناهیده . متحصن . حصارگرفته : حصاری شدند آن سپه در یمن خروش آمد از کودک و مرد و زن . فردوسی .که خاقان چین زینهاری شده ست ز بهرام جنگی حصاری شده ست . فردوسی .گریزان بشد فیلفوس و سپاه یکی را نبد ترک و ...
-
زنهارخواری
لغتنامه دهخدا
زنهارخواری . [ زِ خوا / خا ] (حامص مرکب ) خیانت در امانت . ضد زنهارداری . پیمان شکنی . خلف عهد. خلف وعد. نقض عهد. غدر. بی وفایی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : کلید در ترا دادم به زنهاریکی این بار زنهارم نگهدارتو خود دانی که در زنهارداری نه بس فرخ بود ...
-
تنان
لغتنامه دهخدا
تنان . [ ت َ ] (اِ) ج ِ تن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چو لشکر بیامد ز دشت نبردتنان پر ز خون و سران پر ز گرد. فردوسی .فراوان تنان زینهاری شدندفراوان به دژها حصاری شدند. اسدی (گرشاسب نامه ).رجوع به تن شود.
-
بی منش
لغتنامه دهخدا
بی منش . [ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + منش ) پست . سبک : فرستاده ای بی منش برگزیدکه آن خلعت ناسزا را سزید. فردوسی .کنون بی منش زینهاری شدم ز اوج بلندی به خواری شدم . فردوسی . || بی ارزش . بی مقدار : چنین گفت خسرو که شیرین بشهرچنان بد که آن بی منش ط...
-
زینهار کردن
لغتنامه دهخدا
زینهار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در دو شاهد زیر ظاهراً بمعنی اظهار ستوه و شکایت کردن ، شکوه کردن و پناه جستن آمده است : نکند دوست زینهار از دوست دل نهادم بر آنچه خاطر اوست . سعدی (گلستان ).زینهار از کسی که از غم دوست پیش بیگانه زینهار کند. سعدی . ...
-
زینهارخواری
لغتنامه دهخدا
زینهارخواری . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) خیانت در امانت . غدر. خیانت . (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). خیانت . مقابل زنهارداری . (فرهنگ فارسی معین ). || عهدشکنی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پیمان شکنی . (فرهنگ فارسی معین ) : دلی دارم بدستت زینهاری ندید از ت...
-
پناهنده
لغتنامه دهخدا
پناهنده . [ پ َ هََ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه بکسی یا بچیزی پناه برد. پناهیده . پناه گیرنده . (برهان قاطع). پناه آورده . (آنندراج ). زینهاری . زنهاری . ملتجی . جار. مَولی : درگذر از جرم که خواهنده ایم چاره ٔ ما کن که پناهنده ایم . نظامی . || پناه دهن...
-
بلوح
لغتنامه دهخدا
بلوح . [ ب ُ ] (ع مص ) درماندن و مانده گردیدن . (منتهی الارب ). درمانده و عاجز شدن .(از اقرب الموارد). مانده شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || رفتن آب و خشک گردیدن . (منتهی الارب ).خشک شدن خاک نمگن . (تاج المصادر بیهقی ). بَلح . (از اقرب الموارد). رجوع ...
-
خردگی
لغتنامه دهخدا
خردگی . [ خ ُ دَ / دِ ] (حامص ) خردی . کوچکی : من از خردگی رانده ام با سپاه که ویران کنم دوده ٔ ساوه شاه . فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2252).زمین زینهاری بود ننگ توبدین خردگی کردن آهنگ تو. فردوسی .نگاه کن که بقا را چگونه می کوشدبخردگی منگر دانه...