کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زیشان
لغتنامه دهخدا
زیشان . (حرف اضافه + ضمیر) از ایشان : بکوش ای دوست تا زیشان نباشی به ظلمت خوار و سرگردان نباشی . ناصرخسرو.رجوع به «از» و«ایشان » شود.
-
واژههای همآوا
-
ذیشان
لغتنامه دهخدا
ذیشان . (ع ص مرکب ) صاحب عظمت و بزرگی و خطب .
-
جستوجو در متن
-
گردمه
لغتنامه دهخدا
گردمه . [ گ ِ م َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف گردماه . گردماه . ماه تمام . بدر : با رخی رخشان چون گردمهی بر فلکی بر سماوات عُلی برشده زیشان لهبی . منوچهری .رجوع به گردماه شود.
-
سترگی
لغتنامه دهخدا
سترگی . [ س ُ / س َ / س ِ ت ُ ] (حامص ) وقاحت . بی شرمی . (زمخشری ). لجوجی . تندی . ستیزه کاری : بی اندازه زیشان گرفتار شدسترگی و نابخردی خوار شد. فردوسی .بر او بخت یکباره با مهر و خشم خرد را سترگی فرو بست چشم . فردوسی . || بزرگی . عظمت : ز مردان بیش...
-
قانتات
لغتنامه دهخدا
قانتات . [ ن ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قانته : کس نجوید می نشان از هفت زن کامده است اندرقران زیشان صفات برنخوانده خلق پنداری همی مسلمات مؤمنات قانتات . ناصرخسرو.اشارت به آیه ٔ پنجم سوره ٔ تحریم میباشد. رجوع به قانت شود.
-
بندگان
لغتنامه دهخدا
بندگان . [ ب َ دَ / دِ ] (اِ) جمع بنده : خدای را نستودم که کردگار من است زبانم از غزل و مدح بندگانش بسود. رودکی .بندگان گناه کنند و خداوندان درگذرند. (تاریخ بیهقی ). وبدست بندگان جز سعی و جهدی به اخلاص نباشد. (کلیله ودمنه ).بندگان را که از قدر حذر اس...
-
کتف ساره
لغتنامه دهخدا
کتف ساره . [ ک ِ / ک َ ت ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کتف سار. سر دوش . سر شانه در آدمی و دیگر حیوانات و دراسب آن موضع را گویند از پشت اسب که پیش زین بر آن باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : زیشان برست گبر و بشد یک سوبردوخته رکو به کتف شاره . ناصرخ...
-
صلحاء
لغتنامه دهخدا
صلحاء. [ ص ُ ل َ ] (ع ص ، اِ) صلحا. ج ِ صلیح ، بمعنی صالح : قاضی مکران را با چند تن از صلحا و اعیان رعیت به درگاه فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242).زیشان بهر اقلیم یکی بنده و بابی است کو را به صلاح گُرُهی کز صلحااند. ناصرخسرو.یکی از صلحای لبنان که م...
-
پرمایه
لغتنامه دهخدا
پرمایه . [ پ ُ ی َ / ی ِ ] (اِخ ) نام برادر فریدون : برادر دو بودش [ فریدون را ] دو فرخ همال از او هر دو آزاده مهتر بسال یکی بود زیشان کیانوش نام دگر نام پرمایه ٔ شاد کام . فردوسی .کیانوش و پرمایه بر دست شاه چو کهتر برادر ورا نیکخواه . فردوسی . || گا...
-
بن افکندن
لغتنامه دهخدا
بن افکندن . [ ب ُ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پی افکندن . پی ریختن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : همت او بر فلک ز فلخ بنا کردبر سر کیوان فکند بن پی ایوان . خسروانی .رجوع به بن شود.- بن افکندن سخن ؛ عنوان کردن . گفتن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بر رستم آ...
-
طعن کردن
لغتنامه دهخدا
طعن کردن . [ طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عیب کردن . سرزنش کردن . ملامت کردن . جرح . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). اغتماز. اغماز. لدغ . تلداغ . کرظ. (منتهی الارب ). و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 236 شود : سلطان محمود گفت : مذهب راست ازآن ِ امام ابوحنیفه...
-
گرفتار شدن
لغتنامه دهخدا
گرفتار شدن . [ گ ِ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اسیر شدن . مبتلا شدن . درماندن . دچار شدن : بی اندازه زیشان گرفتار شدسترگی و نابخردی خوار شد. فردوسی .دو فرزند او هم گرفتار شدازو تخمه ٔ آرشی خوار شد. فردوسی .عیب تن خویش ببایدت دیدتا نشود جانت گرفتار خویش . ...
-
ولی
لغتنامه دهخدا
ولی . [ وَ ] (حرف ربط) مخفف ولیکن . صاحب المعجم گوید: اصل آن ولیک است و ولیک اصلش لیک . ولیک اصلش بیک به پارسی قدیم میرسد که امروز مهجورالاستعمال است . رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم شود. ولیکن . ولکن (عربی ). حرف ربط است و استثناء را رساند. ام...