کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیسترخساره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رخساره
لغتنامه دهخدا
رخساره . [ رُ رَ /رِ ] (اِ مرکب ) رخسار. روی و صورت و چهره و سیما. (ناظم الاطباء). دیباچه . (منتهی الارب ). وجنة. (دهار). رخسار. صفح وجه . عذار. (یادداشت مؤلف ) : بت اگرچه لطیف دارد نقش نزد رخساره ٔ تو هست خراش . رودکی .ببخشای بر من تو ای دادبخش که ...
-
زیست
لغتنامه دهخدا
زیست . (اِخ ) شهری در هلند که در ایالت «اوترک » و بر کنار دلتای رود رن واقع است و 50000 تن سکنه دارد. (از لاروس ).
-
زیست
لغتنامه دهخدا
زیست . (مص مرخم ، اِمص ) اسم از زیستن .اسم مصدر از زیستن . عمل زیستن . حیات . زندگانی . زندگی . عمر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مصدر مرخم از زیستن . زندگی . حیات . (فرهنگ فارسی معین ). زیستن . زندگانی . (ناظم الاطباء). زندگانی . (آنندراج ) : خاربن عم...
-
نیم رخساره
لغتنامه دهخدا
نیم رخساره . [ رُ رَ / رِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نیم رخ . (ناظم الاطباء). رجوع به نیم رخ شود.
-
تازه رخساره
لغتنامه دهخدا
تازه رخساره . [ زَ / زِ رُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) رخساره ٔ تازه . روی خوش و گشاده : نگه کرد گرسیوز نامداربدان تازه رخساره ٔ شهریار.فردوسی .
-
رخساره برافروختن
لغتنامه دهخدا
رخساره برافروختن . [ رُ رَ / رِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) رخ برافروختن . کنایه از بسیار زیباروی شدن . گلرخ گردیدن . گل افشان شدن رخ : دوش می آمد و رخساره برافروخته بودتا کجا بازدل غمزده ای سوخته بود. حافظ.و رجوع به رخ برافروختن شود.
-
رخساره زرد
لغتنامه دهخدا
رخساره زرد. [ رُ رَ / رِ زَ ] (ص مرکب ) زردرخسار. رخسارزرد. زردرخ . زردروی . که روی زرد دارد : هم اندر زمان حقه را مهر کردبیامد خروشان و رخساره زرد. فردوسی .نیاز آنکه دارد ز اندوه و دردهمه کوربینند و رخساره زرد. فردوسی .به توران اسیرند با داغ و دردپی...
-
ماه رخساره
لغتنامه دهخدا
ماه رخساره . [ رُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ماه رخسار. ماهرخ . رجوع به ماه رخسار و ماهرخ شود.
-
ترک رخساره
لغتنامه دهخدا
ترک رخساره . [ ت ُ رُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) خوبروی : مهی ترک رخساره هندو سرشت ز هندوستان داده شه رابهشت .نظامی .
-
ترش رخساره
لغتنامه دهخدا
ترش رخساره . [ ت ُ / ت ُ رُ رُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ترشرو. (مجموعه ٔ مترادفات ). ترشروی : ملک را بود زنگی پاسبانی ترش رخساره ای کج مج زبانی . امیرخسرو (از آنندراج ).و رجوع به ترشرو و ترشروی شود.
-
زیست کردن
لغتنامه دهخدا
زیست کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زنده بودن . زیستن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زیستن شود.
-
زیست شناسی
لغتنامه دهخدا
زیست شناسی .[ ش ِ ] (حامص مرکب ) شناخت حیات . (فرهنگ فارسی معین ). معرفةالحیات . علم الحیوة. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دانشی که درباره ٔ موجودات زنده بحث کند. علم الحیاة. (فرهنگ فارسی معین ).- زیست شناسی جانوری ؛ بخشی از زیست شناسی که موضوع آن زندگ...
-
زیست گاه
لغتنامه دهخدا
زیست گاه . (اِ مرکب ) جای زیست . منشاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زیست شود.
-
فراخ زیست
لغتنامه دهخدا
فراخ زیست . [ ف َ ] (ص مرکب ) آن که در نعمت و راحت بود: رجل راخ ؛ مرد فراخ زیست . (منتهی الارب ).
-
هم زیست
لغتنامه دهخدا
هم زیست . [ هََ ] (ص مرکب ) همزی . دو تن که با هم زیست کنند. (یادداشت مؤلف ).