کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیر پا خالی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خانه خالی کردن
لغتنامه دهخدا
خانه خالی کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) منزل را تخلیه کردن . خانه را خالی کردن : از بد و نیک خانه خالی کردبا پریرخ سخن سگالی کرد.نظامی .
-
پا بلند کردن
لغتنامه دهخدا
پا بلند کردن . [ ب ُ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دویدن . بشتاب رفتن : عزم تو پای باد بند کندباد هرچند پا بلند کند. امیرخسرو.و این تعبیری هندیست .
-
جای برای کسی خالی کردن
لغتنامه دهخدا
جای برای کسی خالی کردن . [ ب َ ی ِ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعظیم کردن . (بهار عجم ) (آنندراج ). احترام نمودن از آنکس . (ناظم الاطباء). از جای برخاستن به احترام برای تازه وارد تا بدانجا نشیند : ببزم می پرستان محتسب خوش عزتی داردکه چون آید بمحفل شیشه خ...
-
سر و پا گم کردن
لغتنامه دهخدا
سر وپا گم کردن . [ س َ رُ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از حیران و سراسیمه شدن . (آنندراج ) : فرستاده زان پاسخ مغزدارسر و پای گم کرد بی مغزوار.میرخسرو (از آنندراج ).
-
بی دست و پا کردن
لغتنامه دهخدا
بی دست و پا کردن . [ دَ ت ُ ک َ دَ ](مص مرکب ) سراسیمه کردن . بی اراده کردن : مصور را کند بیدست و پا حسنی که شوخ افتدنشد نقشی درست از روی او آیینه بردارد.صائب .
-
سر و پا
لغتنامه دهخدا
سر و پا. [ س َ رُ ] (ترکیب عطفی ، ق مرکب ) از پا تا سر. (آنندراج ). اول و آخر : یکایک هرچه میدانم سر وپای بگویم با تو گر خالی بود جای . نظامی . || (اِ مرکب ) سر و سامان . نظم و قاعده : آن ِ شما ندانم و دانم که تا منم کار زمانه را سر و پایی نیافتم . خ...
-
تخلیه کردن
لغتنامه دهخدا
تخلیه کردن . [ ت َ ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خالی کردن . (ناظم الاطباء).
-
صفر کردن
لغتنامه دهخدا
صفر کردن . [ ص ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایت از خالی کردن است ، چه صفر بمعنی خالی و تهی باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) : صفر کن این برج ز جرم هلال باز کن این پرده ز مشتی خیال . نظامی .رجوع به صفر شود.
-
دائر کردن
لغتنامه دهخدا
دائر کردن . [ ءِ ک َ دَ ] (مص مرکب )آباد کردن و معمور گردانیدن . || از نو رواج دادن و رائج کردن . بر پا گردانیدن . پادار کردن .
-
بپا کردن
لغتنامه دهخدا
بپا کردن . [ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بپای کردن . بر پا کردن . سر پا نگاه داشتن . بلند کردن . افراختن .- خیمه بپا کردن . || شروع کردن . راه انداختن . قائم ساختن : این سخن پایان ندارد ای کیابحث بازرگان و طوطی کن بپا. مولوی .- هنگامه بپا کردن ؛ معرکه...
-
چراغپا کردن
لغتنامه دهخدا
چراغپا کردن . [ چ َ / چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بلند کردن اسب دو دست خود را و ایستادن بر روی دو پا. چراغپایه کردن اسب . میل کشیدن اسب یا استر و امثال آنها.- امثال : بز راچراغپا میکند .رجوع به چراغپا و چراغپایه کردن شود.
-
خیس کردن
لغتنامه دهخدا
خیس کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیساندن . بسیار تر کردن : باران مرا از سر تا پا خیس کرد. (یادداشت مؤلف ). || تر نهادن . نقع. (یادداشت مؤلف ). در آب نهادن تا آب بخود کشد.
-
خلوت کردن
لغتنامه دهخدا
خلوت کردن . [ خ َل ْ وَک َ دَ ] (مص مرکب ) پرداختن جای از کسی : گفت ای شه خلوتی کن خانه رادور کن هم خویش و هم بیگانه را. مولوی . - خلوت کردن با کسی ؛ با او تنها شدن .|| عزلت گزیدن و اغیار بیرون کردن و به خیال خود مشغول شدن . (ناظم الاطباء). || خالی ...
-
خله کردن
لغتنامه دهخدا
خله کردن . [ خ َ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خالی کردن . رها کردن : او مر او رادر آن یله کرده ست مهر او را ز دل خله کرده ست . عنصری .مرد دین باش و مال را یله کن چیز دنیا بجملگی خله کن .سنائی .
-
گنبد کردن
لغتنامه دهخدا
گنبد کردن . [ گُم ْ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوعی از جست حیوانات که به هر چهار پا جهند، مانند: جست آهو. (آنندراج ). گنبد. گنبده . گنبدی . گنبد زدن : و چون [ بازشکاری ] برخیزدو گنبد کند... تشویش سپاه باشد. (نوروزنامه ص 56).شیر نر گنبد همی کرد از لغز در...