کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیراک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زیراک
لغتنامه دهخدا
زیراک . (حرف ربطمرکب ) مخفف زیراکه . (آنندراج ). کلمه ٔ تعلیل یعنی زیراکه و از برای آنکه . (ناظم الاطباء). زیراکه . پهلوی «ازیراک ». زیرا. (فرهنگ فارسی معین ). زیراکه . از این راه که . بدین دلیل که . بدین سبب که . بدین جهت که . بدین علت که . (یادداشت...
-
واژههای همآوا
-
ضیراک
لغتنامه دهخدا
ضیراک . (ع اِ) نام نوعی از ماهی . (فهرست مخزن الادویه ). ماهی . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
پریم
لغتنامه دهخدا
پریم . [ پ َ ] (اِخ ) فریم . قصبه ٔ ناحیت کوه قارن است [ به دیلمان ] و مستقر سپهبدان بلشکرگاهی است بر نیم فرسنگ از شهر. و اندر وی مسلمانان اند و بیشتر غریب اند پیشه ور و بازرگان زیراک مردمان این ناحیت جز لشکری و برزیگر نباشد. (حدود العالم ).
-
کف جذما
لغتنامه دهخدا
کف جذما. [ ک َف ْ ف ِ ج َ ] (اِخ ) ستارگانی که در سر دست جنوبی صورت پروین قرار دارد. (از التفهیم چ جلال همایی حاشیه ٔ 3 ص 104) : و ایشان پروین را چنان نهادند چون سری با دودست ... و دیگر دستش را کف جذما خوانند ای گسسته ، زیراک از آن دست خضیب کوتاهتر ا...
-
آویشن
لغتنامه دهخدا
آویشن . [ ش َ ] (اِ) صعتر. سعتر. آویشه . آویش . اوشه . اوشن . یوشن . پودنه ٔ برّی . پودینه ٔ صحرائی . پودنه ٔ کوهی . زلف شاهدان : چه کنی دنیا بی دین و خرد زیراک خوش نباشد بی نان ترّه و آویشن . ناصرخسرو.اکنون نچرد گوزن در صحراجز سنبل و کرویا و آویشن ....
-
لوحی
لغتنامه دهخدا
لوحی . [ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به لوح . چون لوح : شکل لوحی ؛ از مجسمات جسمی است مربع که ابعاد ثلاثه ٔ آن مختلف است بر هیئت لوح : اگر هر سه عدد یکدیگر را راست نباشد آن را لوحی خوانند زیراک چون تخته بود. (التفهیم ). مؤلف دستورالعلماء گوید (حرف عین ): ...
-
متفاوت
لغتنامه دهخدا
متفاوت . [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) از هم جدا و دور شونده . (آنندراج ). متمایز و متفرق و جدا. از هم متمایز و مختلف و از هم جدا و جداگانه . (ناظم الاطباء) : چه عالمیان در منازل و معارج و مراتب و مدارج متفاوت قدراند. (سندبادنامه ص 4).زیراک مقصود از سخن تفهی...
-
زیراکه
لغتنامه دهخدا
زیراکه . [ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ) از برای آنکه . (ناظم الاطباء). زیراک . زیرا. (فرهنگ فارسی معین ). چونکه . بدین جهت که . بعلت اینکه . مخفف از این راه که . به این دلیل که . از آن رو که .برای آنکه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : نتوانم این دلیری من کردن ...
-
فرغ
لغتنامه دهخدا
فرغ . [ ف َ ] (اِخ ) نام دو منزل از منازل قمر است . ابوریحان نویسد: منزل بیست وششم فرغ نخستین و نام منزل بیست وهفتم فرغ دوم و نیز پیشین و پسین گویند. و هر یکی از این دو فرغ دو ستاره است روشن و یک از دیگر به چند نیزه ای دور شده و بر پهنا و همه از صورت...
-
قامع
لغتنامه دهخدا
قامع. [ م ِ ] (ع ص ) قاطع. برنده . بندکننده . برکننده : هو [ الحصرم ] عاقل للبطن و قامع للمرة و الدم . (ابن بیطار). رب الحصرم قامع للدم و الصفراء. (ابن بیطار). || شکننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). خوارگرداننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). کوبنده . ...
-
زیرا
لغتنامه دهخدا
زیرا. (حرف ربط) بمعنی تعلیل ، یعنی از برای آن و از این جهت . (برهان ) (آنندراج ). از برای آن و از جهت آن و از این جهت و چونکه . (ناظم الاطباء). ازیرا. پهلوی ازیراک . از این جهت . بدین سبب . ایرا. (فرهنگ فارسی معین ). ازایرا. بدین جهت . چونکه . که . ب...
-
بخسیدن
لغتنامه دهخدا
بخسیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) پژمرده ساختن . (آنندراج ). پژمرده و افسرده کردن . (ناظم الاطباء). || در رنج داشتن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پریشان خاطر نمودن . آزار کردن . (ناظم الاطباء). || گدازانیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گداختن . (فرهنگ سرور...
-
جشن بزرگ
لغتنامه دهخدا
جشن بزرگ . [ ج َ ن ِ ب ُ زُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوروز خاصه است و آن روز ششم فروردین ماه قدیم باشد و آن روز خرداد نام دارد. (برهان ). ششم فروردین مه باشد و آنرا نوروز خاصه گویند. (آنندراج ). نوروز بزرگ . نوروزخاصه . روز ششم (خرداد روز) از ماه فر...