کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیتون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زیتون هندی
لغتنامه دهخدا
زیتون هندی . [ زَ / زِ ن ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) برگش را طالیسفر و لسان العصفور گویند. (از بحر الجواهر، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
زیتون الارض
لغتنامه دهخدا
زیتون الارض . [ زَ نُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) مازریون خامالا. رجوع به مازریون شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ماذریون سیاه است .(تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به اختیارات بدیعی و تذکره ٔ داود ضریر انطاکی و مازریون و دزی ج 1 ص 617 شود.
-
زیتون البحر
لغتنامه دهخدا
زیتون البحر. [ زَ نُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) گونه ای برآمدگی های اشنیه . کتانجک . (از دزی ج 1 ص 617).
-
زیتون الحبش
لغتنامه دهخدا
زیتون الحبش . [ زَ نُل ْ ح َ ب َ ] (ع اِ مرکب ) زیتون الکلبة. زیتون بری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از دزی ج 1 ص 617). زیتون الکلب .زیتون بری است . (اختیارات بدیعی ). زیتون الجبلی . زیتون الکلبة. زیتون بری . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به تذکره ٔ داو...
-
زیتون الکلبة
لغتنامه دهخدا
زیتون الکلبة. [ زَ نُل ْ ک َ ب َ ] (ع اِ مرکب ) زیتون الحبش . زیتون بری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به زیتون و زیتون الحبش و زیتون بری شود.
-
زیتون الماء
لغتنامه دهخدا
زیتون الماء.[ زَ نُل ْ ] (ع اِ مرکب ) زیتونی است که نزدیک آبها روید و در جمیع افعال ضعیف تر از سایر است و بعضی گویند زیتونی که در آب نمک پرورده باشند مسمی به زیتون الماء است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به زیتون شود.
-
زیتون خاتون
لغتنامه دهخدا
زیتون خاتون . [ زَ ] (اِخ ) زن ارسلانشاه پادشاه کرمان و مادر کرمانشاه . او امیرزاده بود از ولایت هرات ولی او را به بردگی فروخته بودند. زنی به غایت عاقل و خیرات دوست بود و در کرمان خیرات بسیار فرموده و مدرسه و رباط ساخت و او را عصمت الدین لقب دادند و ...
-
جبل زیتون
لغتنامه دهخدا
جبل زیتون . [ ج َ ب َ ل ِ زَ ] (اِخ ) رجوع به زیتون شود.
-
رودبار زیتون
لغتنامه دهخدا
رودبار زیتون . [ رِ زَ ] (اِخ ) رجوع به رودبار (شهری بین گیلان و قزوین ) شود.
-
شال زیتون
لغتنامه دهخدا
شال زیتون .[ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) در لاهیجان زیتون تلخ را گویند. (درختان جنگلی ایران ثابتی ص 192) . مخفف شغال زیتون ، نامی است که در لاهیجان به زن زلخت دهند. [ زیتون تلخ ] . (یادداشت مؤلف ).
-
شیطان زیتون
لغتنامه دهخدا
شیطان زیتون . [ ش َ / ش ِ زَ/ زِ ] (اِ مرکب ) نامی است که در لاهیجان به زن زلخت دهند. زیتون تلخ . شیشان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
شوراب زیتون
لغتنامه دهخدا
شوراب زیتون . [ ب ِ زَ / زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) این ترکیب را صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی آورده است و گوید: شوراب زیتون و آب با نفط سیاه آمیخته حقنه کنند [ برای بیرون آوردن کرمهای معده ]. (یادداشت مؤلف ).
-
مار زیتون
لغتنامه دهخدا
مار زیتون . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) قسمی زیتون که رنگ اصلی زیتونی دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی زیتون تیره رنگ که اهلیلجی و خوش خوراک است .(فرهنگ فارسی معین ). نوعی زیتون به رنگ سبز تیره که به نسبت باریکتر از دیگر انواع زیتون است و مردم گیلا...
-
عسل درخت زیتون
لغتنامه دهخدا
عسل درخت زیتون . [ ع َ س َ ل ِ دِ رَ ت ِ زَ / زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عسل داود. عسل زیتون . رجوع به عسل داود شود.
-
زیتون بنی اسرائیل
لغتنامه دهخدا
زیتون بنی اسرائیل . [ زَ / زِ ن ِ ب َ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالیهود است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). رجوع به حجرالیهود و زیت بنی اسرائیل شود.