کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیتون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زیتون
لغتنامه دهخدا
زیتون . [ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی در ذیل چند ولایت هند آرد: «زیتون و سرندیب از اقلیم اول است ». (نزهة القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 262).
-
زیتون
لغتنامه دهخدا
زیتون . [ ] (اِخ ) یا زیتون اکبر. مصحف زینون است . رجوع به زینون و زنون شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
زیتون
لغتنامه دهخدا
زیتون . [ زَ ] (اِخ ) شهری است به چین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بندری در چین شرقی بر ساحل دریای چین مقابل جزیره ٔ فرمز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زیتون (به همان لفظ میوه ٔ معروف ) در نزد مؤلفین عرب و ایرانی در قرون وسطی نام شهر امروزی چانگ چئو ب...
-
زیتون
لغتنامه دهخدا
زیتون . [ زَ ] (ع اِ) درخت زیت . (منتهی الارب ). نام درختی که روغن وی معمول اطباست . (بهار عجم )(آنندراج ). زیتون بن . درختی همیشه سبز و از محصولات گرمسیری و میوه ٔ آن زیتون و در منجیل و رودبار گیلان بسیار فراوان است . (ناظم الاطباء). درختی است جلیل ...
-
زیتون
لغتنامه دهخدا
زیتون . [ زِ ] (اِخ ) خلیجی به دریای اژه در قدیم خلیج مالیاک . (از لاروس ).
-
واژههای مشابه
-
عسل زیتون
لغتنامه دهخدا
عسل زیتون . [ ع َ س َ ل ِ زَ / زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )عسل داود. عسل درخت زیتون . رجوع به عسل داود شود.
-
کنگ زیتون
لغتنامه دهخدا
کنگ زیتون . [ ک َ گ ِ زِ / زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان زاوه است که در بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
زیتون اکبر
لغتنامه دهخدا
زیتون اکبر. [ ؟ ن ِ اَ ب َ ] (اِخ ) مصحف زینون اکبر است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زنون شود.
-
زیتون بری
لغتنامه دهخدا
زیتون بری . [ زَ / زِ ن ِ ب َرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زیتون وحشی . (فرهنگ فارسی معین ).زیتون الحبش . زیتون الکلبة. اُتُم . عُتُم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زیتون الحبش و زیتون شود.
-
زیتون پرورده
لغتنامه دهخدا
زیتون پرورده . [ زَ/ زِ ن ِ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرکبی است از ناردانه و زیتون . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مرکبی است از زیتون سبز یا سیاه با سائیده ٔ ناردانه و مغز گردو و سیر و این متداول در گیلان است .
-
زیتون تلخ
لغتنامه دهخدا
زیتون تلخ . [ زَ / زِ ن ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درختی است از تیره ٔ سماقیان که دسته ٔ جداگانه ای از این تیره به نام آزادرخت ها را به وجود می آورد. گلهایش بنفش و میوه اش سمی است . (فرهنگ فارسی معین ). نامی است که در مازندران به «زنزلخت » دهند....
-
زیتون جبل
لغتنامه دهخدا
زیتون جبل . [ زَ ج َ ب َ ] (اِخ ) کوهی در شرق اورشلیم . عیسی کراراً از آن بالا رفت . زیتونستان جثسیمانی در دامنه ٔ غربی آن واقع است (دوم سموئیل 15:35، متی 21:1). (دایرة المعارف فارسی ).
-
زیتون جبلی
لغتنامه دهخدا
زیتون جبلی . [ زَ / زِ ن ِ ج َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زیتون بری است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). زِغْبِج . عُتُم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
زیتون دشتی
لغتنامه دهخدا
زیتون دشتی . [ زَ / زِ ن ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عُتُم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زیتون بری و زیتون جبلی شود.