کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیب یافتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زیب یافتن
لغتنامه دهخدا
زیب یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) آرایش و جمال و زیبایی و لطافت یافتن : ای یافته به تیغ و بیان توزیب و جمال معرکه و منبر. ناصرخسرو.رحوع به زیب شود.
-
واژههای مشابه
-
زیب خسرو
لغتنامه دهخدا
زیب خسرو.[ خ ُ رَ ] (اِخ ) شهری که نوشیروان آن را بنا کرد. (از فهرست ولف ). نام شهری است که نوشیروان به صورت انطاکیه ساخت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یکی شهر فرمود نوشین روان بدو اندرون آبهای روان بکردار انطاکیه چون چراغ پر از گلشن و کاخ و میدان و ...
-
زیب النسا
لغتنامه دهخدا
زیب النسا. [ بُن ْ ن ِ ] (اِخ ) (1048 - 1113 هَ . ق .). دختر بزرگ محیی الدین اورنگ زیب . وی زنی ادیب و دانش دوست و هنرپرور بود. در شعر و انشاء قدرت تمام داشت و «زیب المنشآت » از تألیفات اوست . خطهای نستعلیق وشکسته را نیک می نوشت . کتب بسیاری به نام ...
-
جامه زیب
لغتنامه دهخدا
جامه زیب . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) کسی که لباس در تنش زیبنده باشد. (ناظم الاطباء) : حله ٔ فردوس اگر پوشد نباشد جامه زیب غیر داغ او لباس کعبه ٔ دلها نشد.کلیم (از آنندراج ).
-
طاوس زیب
لغتنامه دهخدا
طاوس زیب . [ وو ] (ص مرکب ) به زیور طاوس : ازین مه پاره ٔ عابدفریبی ملایک صورتی طاوس زیبی .سعدی .
-
اورنگ زیب
لغتنامه دهخدا
اورنگ زیب . [ اَ رَ ] (اِخ ) اورنگ زیب عالمگیر. عنوان و لقب شاهزاده محیی الدین محمد (15 ذی القعده ٔ 1027 - 28 ذی القعده ٔ 1118هَ. ق .) ششمین امپراتور (1068 - 1118) هند از سلسله ٔ تیموریان هند، سومین پسر شاه جهان امپراتور دهلی . مادرش ارجمندبانو نام د...
-
اورنگ زیب
لغتنامه دهخدا
اورنگ زیب .[ اَ رَ ] (اِ مرکب ) کنایه از پادشاه . (آنندراج ).- اورنگ زیبی ؛ نام جامه ایست معروف . (از آنندراج ).قسمی پارچه است . (ناظم الاطباء).
-
بوسه زیب
لغتنامه دهخدا
بوسه زیب . [ س َ / س ِ ] (نف مرکب )... و بوسه فریب و بوسه ریز و بوسه ربااکثر در صفات دهان و لب محبوب مستعمل میشود. (آنندراج ). لبهای تازه بوسیده . (ناظم الاطباء) : چون کنج لب کجاست کزو بوسه زیب نیست صائب من از کجا کنم آغاز بوسه را.صائب (از آنندراج ).
-
فر و زیب
لغتنامه دهخدا
فر و زیب . [ ف َرْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شکوه و زیبایی : دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی با ریدکان مطرب بودی به فر و زیب .رودکی .
-
جستوجو در متن
-
زینت گرفتن
لغتنامه دهخدا
زینت گرفتن . [ ن َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آرایش یافتن . آراسته و پیراسته شدن : وین خاک خشک زشت بدو گیردچندین هزار زینت و زیب و فر. ناصرخسرو.ز نوبهار جهان زینت تمام گرفت شکوفه روی زمین را به سیم خام گرفت . صائب (از آنندراج ).رجوع به زینت و دیگر ترکیب...
-
یافتن
لغتنامه دهخدا
یافتن . [ ت َ ] (مص ) وَجد. جِدة. وُجد. اِجدان . (از منتهی الارب ). وِجدان . وُجود. (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). الفاء. (منتهی الارب ) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). واجد شدن . اصابت . نیل . (منتهی الارب ). مغارطة. (منتهی الارب ). یابیدن ....
-
متحلی
لغتنامه دهخدا
متحلی . [ م ُ ت َ ح َل ْ لی ] (ع ص ) باپیرایه . (دهار). آراسته شونده وزیور پوشنده . (آنندراج ) (غیاث ). کسی که زینت می کند و خود را می آراید. (ناظم الاطباء). آراسته شونده . زیورگیرنده . آراسته . پیراسته . به زیب . به زیور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)...
-
دگر شدن
لغتنامه دهخدا
دگر شدن . [ دِ گ َ ش ُدَ ] (مص مرکب ) دگرگون گشتن . تغییر کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). متغیر شدن . (از آنندراج ). به حالی دیگر درآمدن . از حالی به حالی دیگر شدن . تغییر یافتن و حالی به حالی شدن . (ناظم الاطباء). مبدل گشتن . عوض شدن از حالت سابق . بگ...