کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زگیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زگیل
لغتنامه دهخدا
زگیل . [ زَ / زِ ] (اِ) آژخ و ثؤلول . (ناظم الاطباء). در لاتینی آنرا «ورروکا» که در فرانسه «وررو» را از آن گرفته اند. غده ٔ گوشتی است که بیشتر بر پوست صورت و دست برآید و این غده ها را با داروهای سوزاننده از قبیل اسید ازتیک (بمقدار کم ) و جز آن برطرف...
-
جستوجو در متن
-
زیگیل
لغتنامه دهخدا
زیگیل . (اِ) زگیل . (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ). رجوع به زگیل شود.
-
زیگیلو
لغتنامه دهخدا
زیگیلو. (ص نسبی ) زگیلو. کسی که دارای زگیل است . (از فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ). رجوع به زگیل و ماده ٔ قبل شود.
-
مهک
لغتنامه دهخدا
مهک . [ م َ هََ ] (اِ) زگیل . ثؤلول . آژخ . بالو. رجوع به ثؤلول شود.
-
ثئلال
لغتنامه دهخدا
ثئلال . [ ث ِءْ ] (ع مص ) آژخ ناک شدن تن . زگیل برآوردن .
-
زرک
لغتنامه دهخدا
زرک . [ زَ رَ ] (اِ) آژخ . ثؤلول . زلق . زگیل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
مسلوع
لغتنامه دهخدا
مسلوع . [ م َ ] (ع ص ) آن که بر اندام وی سِلعة (زگیل ) برآمده باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
-
تاشکل
لغتنامه دهخدا
تاشکل .[ ک ِ ] (اِ) آژخ . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). آزخ را گویند و آن دانه های سخت باشد که از اعضاء آدمی برمی آید و بعربی ثؤلول گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). واژو. (زمخشری ). بالو. کوک . اَژخ . زخ . زگیل . پالو. سگیل . وارو. و رجوع...
-
وارو
لغتنامه دهخدا
وارو.(اِ) مقابل رو. پشت . عکس . (از یادداشتهای مؤلف ).- وارو زدن در کاری ؛ بعکس آن رفتار کردن . بخلاف آن رفتن . جهت مقابل آن برگزیدن .|| واروک . زگیل . رجوع به واروک شود.
-
زوخ
لغتنامه دهخدا
زوخ . (اِ) گوشت پاره ای که بر تن مردم بروید و آن را به عربی ثؤلول خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زخ . ژخ . آزخ . آژخ . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به زگیل شود.
-
واروک
لغتنامه دهخدا
واروک . (اِ) برجستگی که بر پوست آدمی پدید آید چون نخودی . زگیل . (از یادداشتهای مؤلف ). آژخ . بالو. پالو. ثؤلول . زلق . مهک . وارو. رَزک . اَزَغ . رجوع به ثؤلول شود.
-
وردان
لغتنامه دهخدا
وردان . [ وِ ] (اِ) دانهای [ دانه های ] سخت را گویند که از اعضای آدمی برمی آید و به عربی ثؤلول میگویند. (ناظم الاطباء)(برهان ) (انجمن آرا). آن را به فارسی ژخ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). آژخ . زگیل . (فرهنگ فارسی معین ).
-
تثألل
لغتنامه دهخدا
تثألل . [ ت َ ث َ ءْ ل ُ ] (ع مص ) آژخ ناک گردیدن جسم . (منتهی الارب ) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). پر زگیل شدن تن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
تسکل علف
لغتنامه دهخدا
تسکل علف . [ ت ِ ک ِ ع َ ل َ ] (اِ مرکب ) گیاهی است در دره ٔ کتول ، دارای شیره ٔ نارنجی رنگ که زگیل را بدان مداوا کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).