کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زِلّ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زل
لغتنامه دهخدا
زل . [ زَل ل ] (ع مص ) بلغزیدن قوم . (تاج المصادر بیهقی ). لغزیدن .(ترجمان القرآن ) (دهار). لغزیدن در گل . || لغزیدن در سخن و خطا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سپری شدن عمر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطب...
-
زل
لغتنامه دهخدا
زل . [ زِ ] (اِ) گوسفند بی دنبه و آن نوعی از گوسفند است که در ایران نبود و به تازگی معدودی آورده اند و گوسفندان سواحل مازندران از جنس زل است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و دویست و هشتاد هزار گوسفند از... و زل خاص او در دست چوپانان . (تاریخ طبرستان )...
-
زل
لغتنامه دهخدا
زل . [ زِ ] (اِخ ) شهری در بلژیک (فلاندر شرقی ) و بر کنار اسکو واقع است و 14500 تن سکنه دارد. (از لاروس ).
-
زل
لغتنامه دهخدا
زل . [ زِل ل ] (اِ) آفتاب زل ؛ آفتابی سخت گرم و بی ابر: در زل آفتاب ؛ زل گرما و در تیزی حرارت آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
زل
لغتنامه دهخدا
زل . [ زُل ل ] (ع ص ) لغزان . یقال : مقام زل ؛ جای لغزان و کذا زحلوفة زل ؛ جای لغزیدن لغزان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زل زل نگاه کردن
لغتنامه دهخدا
زل زل نگاه کردن . [ زُ زُ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیره خیره دیدن کسی را. خیرخیر نگاه کردن . بربر نگاه کردن . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زل زدن شود.
-
زل زدن
لغتنامه دهخدا
زل زدن . [ زُ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، با چشمی ثابت و بی حرکت به چیزی دیدن . بِربِر نگاه کردن . زُل کردن چشم . زُل زُل به چشم کسی دیدن . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).
-
اله زل
لغتنامه دهخدا
اله زل . [ اِ ل ِ زِ ] (اِخ ) نام دهستانی در هنو از کشور بلژیک که دارای 4400 تن سکنه است .
-
زل و زنده
لغتنامه دهخدا
زل و زنده . [ زِ ل ُ زِدَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در هشتادسالگی زل و زنده است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در تداول ، سرخوش و توانا و عاری از ناتوانی و شکستگی . سرزنده .
-
واژههای همآوا
-
ظل
لغتنامه دهخدا
ظل . [ ظَل ل ] (ع مص ) ظلول . ظَل َّ نهاره یفعل کذا؛ یعنی تمام روز میکند چنین .
-
ظل
لغتنامه دهخدا
ظل . [ ظِل ل ] (ع اِ) سایه . فی ٔ. مقابل ضِخ ّ و آفتاب و برخی گفته اند ظل سایه ٔ اول روز است و فی ٔ سایه ٔ آخر روز. || پناه . کنف . ج ، ظِلال ، ظُلول ، اظلال ، اَظِلّة. (متن اللغة) : در ظل فتح یابد عالم لباس امن چون شد برهنه چهره ٔ خورشیدوار تیغ. مسع...
-
ظل
لغتنامه دهخدا
ظل . [ ظُل ل ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَظَل ّ.
-
ذل
لغتنامه دهخدا
ذل . [ ذِل ل ] (ع اِ) روش . طور. طریقه . مجری . عادت . ج ، اذلال : امور اﷲ جاریة اذلالها (یا) علی اذلالها؛ ای مجاریها. و جاء علی اذلاله ؛ به روش و طور خویش آمد. دعه علی اذلاله ؛ او را بر حال خود بمان . || (ص ) اذلال ناس ؛ مردم کم پایه . (منتهی الارب ...
-
ذل
لغتنامه دهخدا
ذل . [ ذُل ل ] (ع اِمص ) خواری .(مهذب الاسماء). هوان . هون . ذلت . مذلت . خوار گردیدن .خوار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ذُلالت . ذَلالت . قوله تعالی : و لم یکن له ولی من الذل . (قرآن 111/17)؛ و نمی باشد مر او را دوستاری از مذلت . (تفسیر ابوالفتوح راز...