کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زُمُخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زمخت
لغتنامه دهخدا
زمخت . [ زَم ُ / زُ م ُ ] (اِ، ص ) آنچه زبان را گیرد.(رشیدی ). طعمی را گویند مانند هلیله و مازو و امثال آن و به عربی عفص خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) (از آنندراج ). آنچه زبان را گزد و گوارا نبود. (انجمن آرا)(آنندراج ). عفص و گس و هر چیز که دهان را جم...
-
واژههای همآوا
-
ظمخة
لغتنامه دهخدا
ظمخة. [ ظِ خ َ / ظِ م َ خ َ ] (ع اِ) یکی ظِمخ .
-
زمخت
لغتنامه دهخدا
زمخت . [ زَم ُ / زُ م ُ ] (اِ، ص ) آنچه زبان را گیرد.(رشیدی ). طعمی را گویند مانند هلیله و مازو و امثال آن و به عربی عفص خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) (از آنندراج ). آنچه زبان را گزد و گوارا نبود. (انجمن آرا)(آنندراج ). عفص و گس و هر چیز که دهان را جم...
-
ضمخة
لغتنامه دهخدا
ضمخة. [ ض ِ خ َ ] (ع ص ) زن یا ماده شتر فربه . || هر تر که از وی چیزی چکد. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
زمخگ
لغتنامه دهخدا
زمخگ . [ زَ م ُ / زُ م ُ ] (ص ، اِ) زمخک . زمخت . رجوع به ماده ٔ قبل و زمخت شود.
-
زمخک
لغتنامه دهخدا
زمخک . [ زَ م ُ / زُ م ُ ] (ص ، اِ) طعم عفص .(برهان ) (از جهانگیری ). طعمی باشد که آنرا زمخت نیزگویند. پوربهای جامی راست ... (جهانگیری ). || گره سخت . || مرد بخیل و ناکس باشد. (برهان ) (از جهانگیری ). زمخت . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بخیل و ممسک و ن...
-
زکش
لغتنامه دهخدا
زکش . [ زَ ک َ ] (ص اِ) لذت و طعم و زمخت را گویند و به عربی عفص خوانند. (برهان ) (آنندراج ). زمخت و عفص و هر چیز که دهن را جمع کند. (ناظم الاطباء).زمخت . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) : اوست بزغاله ای که چون سگ ده گرم در من فتاد سرد و زکش .پوربهای...
-
یوغور
لغتنامه دهخدا
یوغور. [ ی ُ غُرْ ] (ترکی ، ص ) یغور. (یادداشت مؤلف ). زمخت و ضخم و ناهموار. و رجوع به یغور شود.
-
یوقور
لغتنامه دهخدا
یوقور. [ی ُ قُرْ ] (ترکی ، ص ) یوغور. یغور. گنده . بزرگ . گردن کلفت . زمخت . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یغور شود.
-
ناخار
لغتنامه دهخدا
ناخار. (ص مرکب ) در تداول ، ناهموار. درشت . زمخت . خشن . نتراشیده . نخراشیده . ناهنجار. قلمبه .
-
بدمنصب
لغتنامه دهخدا
بدمنصب . [ب َ م َ ص َ ] (ص مرکب ) آنکه چون به منصب و مقامی رسد با مردمان سخت و زمخت رفتار کند. (یادداشت مؤلف ).
-
نتراشیده و نخراشیده
لغتنامه دهخدا
نتراشیده و نخراشیده . [ ن َ ت َ دَ / دِ وُ ن َ خ َ دَ / دِ ](ترکیب عطفی ، ص مرکب ) ناصاف . ناهموار. || خشن . زمخت . ناملایم . || سخت روستائی منش و دور از آداب و رسوم . که رسم و راه نداند. که ناهنجارو زمخت و بی ادب است . که حرکات و رفتارش خشن و بی ادب...
-
تندمزه
لغتنامه دهخدا
تندمزه . [ ت ُ م َ زَ / زِ ] (ص مرکب )قابض و زمخت و هر چیز که طعم آن تند و تیز باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود.