کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زُخم زُهم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زخم
لغتنامه دهخدا
زخم . [ زَ ] (ع مص ) سخت راندن کس را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد)(از متن اللغة) (از تاج العروس ) (از ناظم الاطباء).
-
زخم
لغتنامه دهخدا
زخم . [ زَ ] (اِ) این لغت در پهلوی هم بوده است . (از فرهنگ نظام ). پهلوی زخم یا زحم زام کردی افغانی زخم ، بلوچی زخم و زام (شمشیر). (فقه اللغه ٔ هرن ص 652). گیلکی زخم . جراحتی که بوسیله ٔ آلات جارحه یا ناخن و دندان و مانند آن بهم رسد. ریش . (از حاشیه ...
-
زخم
لغتنامه دهخدا
زخم . [ زَ ] (اِخ ) در نهایه است که نام کوهیست نزدیک مکه . (از منتهی الارب ).
-
زخم
لغتنامه دهخدا
زخم . [ زَ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یاقوت آرد: نصر گوید، زخم (با فتح زاء) جایی است در نزدیکی مکه و در این شعر که از طرفه و یا بگفته ٔ برخی از مخبل سعدی است نام آن موضع آمده . بیت این است : لم تعتذر منها مدافع ذی ضال و لا عقب و ...
-
زخم
لغتنامه دهخدا
زخم . [ زَ خ َ ] (ع مص ) تباه شدن و گندیدن گوشت . (از متن اللغة) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). پلید شدن و گندیدن گوشت مثل ازخام از باب افعال .پس آن گوشت زَخِم است یعنی گندیده . و فیه زَخَمة؛ یعنی در آن گندیدنی هست ...
-
زخم
لغتنامه دهخدا
زخم . [ زَ خ ِ ] (ع ص ) گندیده ٔتباه شده . (منتهی الارب ). گندیده و تباه شده . (آنندراج ). گندیده . یا این که زخم گوشتی است که میباشد تباه و پر است چربش و بوی در آن . (از ترجمه ٔ قاموس ) (ازتاج العروس ). گوشت چرب بدبو. پلید بدبو. (از متن اللغة). گندی...
-
زخم بر زخم
لغتنامه دهخدا
زخم بر زخم . [ زَب َ زَ ] (ق مرکب ) زخم فراوان . رجوع به «زخم » شود.
-
یک زخم
لغتنامه دهخدا
یک زخم . [ ی َ / ی ِ زَ ] (اِخ ) لقب سام بن نریمان است ، چون او اژدهایی را به یک زخم کشته بود به آن ملقب گشت . (فرهنگ جهانگیری ). لقب سام نریمان است به سبب آنکه اژدهایی را به یک زخم کشته بود. (برهان ) (آنندراج ) : بشد سام یک زخم و بنشست زال می و مجلس...
-
یک زخم
لغتنامه دهخدا
یک زخم . [ ی َ / ی ِ زَ ] (ص مرکب ) کسی که به یک زخم کار دشمن تمام کند. (آنندراج ). که به یک ضرب کار کسی را تمام کند. واحد یموت : می و گرز یک زخم و میدان جنگ نیامد جز از تو کسی را به چنگ . فردوسی .من آن گرز یک زخم برداشتم سپه را همان جای بگذاشتم . فر...
-
زرده زخم
لغتنامه دهخدا
زرده زخم . [ زَ دَ / دِ زَ ] (اِ مرکب ) قوباء. ادرفن . ساری یاره . زرده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زردزخم شود.
-
زخم آمدن
لغتنامه دهخدا
زخم آمدن . [ زَ م َ دَ ] (مص مرکب ) زخم وارد شدن . جراحت رسیدن . مجروح شدن . خسته گشتن از زخم : پس ابن عبیدة الحرث که زخمش آمده بود بمرد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).نی که مینالد همی در مجلس آزادگان زآن همی نالد که بر وی زخم بسیار آمده ست . سعدی .زخمی که ی...
-
زخم افکندن
لغتنامه دهخدا
زخم افکندن . [ زَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خسته و مجروح کردن . زخم انداختن . رجوع به زخم شود.
-
زخم انداختن
لغتنامه دهخدا
زخم انداختن . [ زَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) خسته کردن . زخم افکندن . رجوع به زخم شود.
-
زخم برداشتن
لغتنامه دهخدا
زخم برداشتن . [ زَ ب َ ت َ ](مص مرکب ) زخمی شدن . رجوع به «زخم » و «زخمی » شود.
-
زخم برگرفتن
لغتنامه دهخدا
زخم برگرفتن . [ زَ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) زخم برداشتن . رجوع به «زخم » شود.