کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زَک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زک
لغتنامه دهخدا
زک . [ زَ ] (اِ) مخفف زاک است و آن جوهری باشد شبیه به نمک . (برهان ). مخفف زاک یعنی زاج . (انجمن آرا) (آنندراج ). زاک . زاج . (ناظم الاطباء). زگ . زاگ . زاج . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زاج شود. || رنگ سیاه . (ناظم الاطباء).
-
زک
لغتنامه دهخدا
زک . [ زَک ک ] (ع ص ) لاغر. نزار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مهزول . لاغر. نزار. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
زک
لغتنامه دهخدا
زک . [ زَک ک ](ع مص ) تنگاتنگ رفتن یا جهت سستی و ناتوانی کوتاه گام رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دویدن . || شتاب رفتن دجاجة. || پر کردن مشک را. || ریخ زدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زک
لغتنامه دهخدا
زک . [ زُ ] (اِ) خود به خود حرف زدن باشد در زیر لب . (برهان ). خود به خود حرف زدن است . (انجمن آرا)(آنندراج ). و امر به این معنی هم هست که بزک و عوام گویند بلند بضم لام . (برهان ). لند و تکلم با خود زیرلب . (ناظم الاطباء). سخنی که از روی خشم در زیر ل...
-
زک
لغتنامه دهخدا
زک . [ زُ ] (هزوارش ، ضمیر) به لغت زند و پازندبمعنی آن باشد که کلمه ٔ اشاره باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). هزوارش «ذاک »، پهلوی «آن » (آن ) قیاس شود با ذاک و ذلک عربی . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
زک
لغتنامه دهخدا
زک . [ زُک ک ] (ع اِ) چوزه ٔ فاخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جوجه ٔ فاخته . (از اقرب الموارد).
-
زک و زار زدن
لغتنامه دهخدا
زک و زار زدن . [ زُ ک ُ دَ ] (مص مرکب ) شکایت و ناله کردن . ژکیدن . شکایت کردن از فقر و جز آن . (ازیادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زکیدن شود.
-
واژههای همآوا
-
ذک
لغتنامه دهخدا
ذک . [ ذَ ] (ع مص ) ذکاء. ذکو.
-
زک
لغتنامه دهخدا
زک . [ زَ ] (اِ) مخفف زاک است و آن جوهری باشد شبیه به نمک . (برهان ). مخفف زاک یعنی زاج . (انجمن آرا) (آنندراج ). زاک . زاج . (ناظم الاطباء). زگ . زاگ . زاج . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زاج شود. || رنگ سیاه . (ناظم الاطباء).
-
زک
لغتنامه دهخدا
زک . [ زَک ک ] (ع ص ) لاغر. نزار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مهزول . لاغر. نزار. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
زک
لغتنامه دهخدا
زک . [ زَک ک ](ع مص ) تنگاتنگ رفتن یا جهت سستی و ناتوانی کوتاه گام رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دویدن . || شتاب رفتن دجاجة. || پر کردن مشک را. || ریخ زدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زک
لغتنامه دهخدا
زک . [ زُ ] (اِ) خود به خود حرف زدن باشد در زیر لب . (برهان ). خود به خود حرف زدن است . (انجمن آرا)(آنندراج ). و امر به این معنی هم هست که بزک و عوام گویند بلند بضم لام . (برهان ). لند و تکلم با خود زیرلب . (ناظم الاطباء). سخنی که از روی خشم در زیر ل...
-
زک
لغتنامه دهخدا
زک . [ زُ ] (هزوارش ، ضمیر) به لغت زند و پازندبمعنی آن باشد که کلمه ٔ اشاره باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). هزوارش «ذاک »، پهلوی «آن » (آن ) قیاس شود با ذاک و ذلک عربی . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
زک
لغتنامه دهخدا
زک . [ زُک ک ] (ع اِ) چوزه ٔ فاخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جوجه ٔ فاخته . (از اقرب الموارد).