کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زَنج زنجاب زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زنج
لغتنامه دهخدا
زنج . [ زَ ] (اِخ )زنگ . زنگبار. مملکت زنگیان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 32، تاریخ الحکماء ابن قفطی ص 348 و احوال و اشعار رودکی ص 393 شود.
-
زنج
لغتنامه دهخدا
زنج . [ زَ ] (اِمص ، اِ) گریه و نوحه کردن است . (برهان ). نوحه کردن . (فرهنگ جهانگیری ). گریه و نوحه . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زنجه . گریه . ناله . (فرهنگ فارسی معین ). || سخر و لاغ را نیز گویند که مسخرگی باشد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگ...
-
زنج
لغتنامه دهخدا
زنج . [ زَ / زِ ] (ع اِ) زنگ که گروهی است از سیاهان . زنجی یکی . ج ، زنوج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). زنگی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و عجاجة ترک الحدید سوادهازنجاً تبسم او قذالا شائبا.متنبی (از اقرب الموارد...
-
زنج
لغتنامه دهخدا
زنج . [ زَ ن َ ] (ع اِمص ) شدت تشنگی یا آن درهم شدن روده هاست از تشنگی و در این وقت صاحب آن از خور و نوش زائد بازماند. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
زنج
لغتنامه دهخدا
زنج . [ زَ ن َ ] (ع مص ) سخت تشنه گردیدن . (ناظم الاطباء). فراهم آمدن امعاء کسی از تشنگی چنانکه از خور و نوش زائد باز ماند. (از اقرب الموارد). || تشنه گردیدن شتر دفعه به دفعه و تنگ شدن شکم آن . (از اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
زنج
لغتنامه دهخدا
زنج . [ زِ ] (اِ) زاج سفید باشد و به عربی شب یمانی خوانند به تشدید بای ابجد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ). زاج سفید. (ناظم الاطباء). در ترجمه ٔ صیدنه ... زاگ سپید...(فرهنگ رشیدی ). || جیوه . || صمغ. || سنج که یکی از آل...
-
زنج
لغتنامه دهخدا
زنج . [ زُ ] (اِ)مطلق صمغ را نیز گفته اند خواه صمغ عربی باشد خواه غیر عربی . (برهان ). انگم . صمغ درخت . (فرهنگ فارسی معین ). صمغ. (ناظم الاطباء). صمغ درخت . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ). رجوع به زمج شود. || چانه و زنخ ر...
-
زنج
لغتنامه دهخدا
زنج . [ زُ ] (اِخ ) دهی است به نشابور. (منتهی الارب ). قریه ای به نشابور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
جزائر زنج
لغتنامه دهخدا
جزائر زنج .[ ج َ ءِ رِ زَ ] (اِخ ) جزائرالزنج . جزائریست که معادن بلور دارند. رجوع به الجماهر بیرونی ص 184 شود.
-
صاحب زنج
لغتنامه دهخدا
صاحب زنج . [ ح ِ ب ِ زَ ] (اِخ ) رجوع به صاحب الزنج شود.