کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زوری
لغتنامه دهخدا
زوری . (حامص ) توانایی و قدرت و طاقت و نیرو. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
پیل زوری
لغتنامه دهخدا
پیل زوری . (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پیل زور. قوت . نیرومندی .
-
سینه زوری
لغتنامه دهخدا
سینه زوری . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) قوت و طاقت .
-
بی زوری
لغتنامه دهخدا
بی زوری . (حامص مرکب ) صفت و حالت بی زور. کم زوری . ضعیفی . ناتوانی .
-
واژههای همآوا
-
ضوری
لغتنامه دهخدا
ضوری . [ ض َ را ] (اِخ ) نام آبی است . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
نازورمندی
لغتنامه دهخدا
نازورمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) نازورمند بودن . زورمند نبودن . بی زوری . بی قوتی . کم قوتی . ناتوانی . عجز. ضعف .
-
کستی کردن
لغتنامه دهخدا
کستی کردن . [ ک ُک َ دَ ] (مص مرکب ) کشتی گرفتن . مصارعت : پیل زوری که چون کند کستی بند او پیل را دهد سستی . مسعودسعد.رجوع به کشتی گرفتن شود.
-
بی قوتی
لغتنامه دهخدا
بی قوتی . [ ق ُوْ وَ ] (حامص مرکب ) بی زوری . ضعف . ناتوانی : فراخشاخی بود او را که از لاغری و بی قوتی بر جای مانده بود. (انیس الطالبین ص 118). رجوع به قوت شود.
-
بی دست و پایی
لغتنامه دهخدا
بی دست و پایی . [ دَ ت ُ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی دست وپا. || بیعرضگی . بی کفایتی . || بی قدرتی . بی زوری . ناتوانی . ضعف : چون اجلش فرارسید از بی دست و پایی نتوانست گریخت . (گلستان ).
-
داخش
لغتنامه دهخدا
داخش . [ خ ِ ] (اِ) ناتوانی و کم زوری و بیماری : مبتلای علت داخش شده کار او شام وسحر نالش شده . میرنظمی (از شعوری ج 1 ورق 416).اما کلمه ظاهراً مصحف «داخس » است .
-
سرازیر
لغتنامه دهخدا
سرازیر. [ س َ ] (ص مرکب ) مقابل سرابالا. (آنندراج ). || واژگونه . باژگون : خودنمایی نتوان کرد به روشن گهران رفته از سرو سهی عکس سرازیر در آب . معز فطرت (از آنندراج ).ز زوری که دارد بکشتی شتاب سرازیر بنمود عکسش در آب .محمدطاهر وحید (از آنندراج ).
-
شیرچنگ
لغتنامه دهخدا
شیرچنگ . [ چ َ ] (ص مرکب ) با چنگی همانند چنگ شیر. آنکه چنگال وی مثل شیر باشد. (ناظم الاطباء). صاحب چنگ مانند شیر. (فرهنگ لغات ولف ). || قوی چنگال . قوی دست . قوی پنجه : فرنگیس گفت ای گو شیرچنگ چه بودت که دیگر شدستی به رنگ . فردوسی .اگر پیل زوری و گر...