کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زورآور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زورآور
لغتنامه دهخدا
زورآور. [ وَ ] (نف مرکب ) زورآورنده . زورمند. نیرومند. پهلوان . (فرهنگ فارسی معین ). قوی . نیرومند. زورمند. پرزور. ج ، زورآوران .(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هر چیز پرزور و قوی . (آنندراج ). زبردست و غالب . (ناظم الاطباء) : یکی داستان زد بر این بر پلنگ...
-
واژههای مشابه
-
زورآور شدن
لغتنامه دهخدا
زورآور شدن . [ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فشار آوردن آب ، درد و جز آن : آب زورآور شد و در سد رخنه کرد یا سد را شکست . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زور و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
جستوجو در متن
-
زورباز
لغتنامه دهخدا
زورباز. (نف مرکب ) قوی و توانا. (آنندراج ). تنومند و قوی و قادر و زورآور. (ناظم الاطباء).
-
زورکار
لغتنامه دهخدا
زورکار. (ص مرکب ) زورآور و قوی . || مشکل . (آنندراج ). دشوار و عسیر. || ظلم و ستم کنان . (ناظم الاطباء).
-
محکم کمان
لغتنامه دهخدا
محکم کمان . [م ُ ک َ ک َ ] (ص مرکب ) کسی که کمانش استوار و سخت باشد. سخت کمان . || کنایه از زورآور و دلیر.
-
مسلط
لغتنامه دهخدا
مسلط. [ م ُ س َل ْ ل ِ ] (ع ص ) برگمارنده کسی را بر کسی . || مجازاً به معنی غالب و زورآور. (آنندراج ) (غیاث ).
-
خنگا
لغتنامه دهخدا
خنگا. [ خ ِ ] (ص ) قوی هیکل . پهلوان . زورآور. || روستائی پهلوان و دهقان زوردار. (ناظم الاطباء).
-
سینه زور
لغتنامه دهخدا
سینه زور. [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) کنایه از قوی و توانا. (آنندراج ). قوی . زورآور. گردنکش پرزور. مغرور بقوت خود. (ناظم الاطباء).
-
اقویا
لغتنامه دهخدا
اقویا. [ اَق ْ ] (از ع ، ص ، اِ) مردمان قوی و توانا و زورآور، ضد ضعفا. (ناظم الاطباء). زورمندان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به اقویاء شود.
-
یلیله
لغتنامه دهخدا
یلیله . [ ی َ لی ل َ / ل ِ ] (ص ) تناور و جسیم و توانا و زورآور و شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء). پهلوان و دلاور و بهادر را گویند. (از شعوری ج 2 ورق 448).
-
پیلسم
لغتنامه دهخدا
پیلسم . [ س ُ ] (اِ مرکب ) سم سطبر و درشت و سخت . (برهان ). || (ص مرکب ) اسبی دارای سمی ضخم و گران . || مجازاً، اسب قوی زورآور. (فرهنگ نظام ). || کنایه از شب سیاه و تاریک . (برهان ).
-
فیلسم
لغتنامه دهخدا
فیلسم . [ س ُ ] (اِ مرکب ) پیلسم . (فرهنگ فارسی معین ). سم فیل . || (ص مرکب ) اسبی که سخت سم باشد. || نیرومند و زورآور. پیل زور. رجوع به پیلسم شود.
-
مشتد
لغتنامه دهخدا
مشتد. [ م ُ ت َدد ] (ع ص ) سخت قوی و استوار. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). سخت قوی و توانا و زورآور. (ناظم الاطباء). سخت شده . استوارکرده . قوی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اشتداد شود.