کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زودی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زودی
لغتنامه دهخدا
زودی . (حامص ) زود بودن . پیش از وقت مقرر بودن . (فرهنگ فارسی معین ) : اگر تنها بودی کجا رفتی بدین زودی .(سمک عیار، از فرهنگ فارسی معین ). || بمعنی زود که گذشت . (آنندراج ). سرعت و تعجیل و چستی و چالاکی و شتابی . (ناظم الاطباء). سرعت . مقابل دیری . ع...
-
جستوجو در متن
-
العجل
لغتنامه دهخدا
العجل . [ اَ ع َ ج َ ] (ع صوت ) در ترکیب مفعول مطلق است و عامل آن (فعل امر) حذف شده . در اصل چنین بود: اعجل العجل ؛ یعنی زودی بکن زودی کردن ، یعنی کمال زودی کن . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). بشتاب . عجله کن . اَلبِدار. اَلوَحی ̍. و رجوع به عَجَل ...
-
نزدیکی ها
لغتنامه دهخدا
نزدیکی ها. [ ن َ ] (اِ مرکب ) همسایگی ها. || زودی ها. پس از چند هنگام . (ناظم الاطباء). رجوع به نزدیک ها و نزدیک شود.
-
زودمست
لغتنامه دهخدا
زودمست . [ م َ ] (ص مرکب ) آنکه به زودی به اندک خوردن شراب مست شود. (آنندراج ). کسی که از اثر مسکرات بسرعت مست می گردد. (ناظم الاطباء).
-
فرت فرت
لغتنامه دهخدا
فرت فرت . [ ف ِ ف ِ ] (ق مرکب ) جَلد و شتاب . (آنندراج ). به شتاب و شتابان و به زودی . (ناظم الاطباء).
-
یمان
لغتنامه دهخدا
یمان . [ ی َ ] (اِ) تابش و ضیا و تابانی . (ناظم الاطباء). || بیماریی است مهلک اسب را که به زودی کشد. (یادداشت مؤلف ).
-
زوزاءة
لغتنامه دهخدا
زوزاءة. [ زَ زا ءَ] (ع اِمص ) چالاکی و شتابی و زودی . (ناظم الاطباء).
-
دیابیطس
لغتنامه دهخدا
دیابیطس . [ طِ ] (معرب ، اِ) ذیابیطس . دیابت . دولاب . زلق الکلیة. بیماری قند، زلق الامعاءالکلیه ، دولابیه : زودی تشنه شدن و آب خواستن و زودی دفع بول را بدولاب مانند کرده اند و این علت را به یونانی دیابیطس گویند و معنی آن بپارسی دولاب است . (ذخیره ٔ ...
-
نیکوگیاه
لغتنامه دهخدا
نیکوگیاه . (ص مرکب ) پرگیاه . سرسبز و باطراوت . که گیاه در آن به زودی و آسانی بردمد و رشد کند: عثمر؛ ریگستانی است نیکوگیاه آسان گذار در بلاد طی . (از منتهی الارب ).
-
نجوش
لغتنامه دهخدا
نجوش . [ ن َ ](نف ) در تداول ، دیرآشنا. مردم گریز. دیراُنس . که به زودی و به آسانی با کسان انس و الفت نگیرد. که با مردم نجوشد. که با آشنایان و کسان ، گرم و مهربان نیست .
-
ملتمظ
لغتنامه دهخدا
ملتمظ. [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) آنکه به زودی در دهان خود می اندازد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به التماظ شود.
-
دیری
لغتنامه دهخدا
دیری . (حامص ) (از: دیر + ی حاصل مصدری ) دیر بودن . مقابل زودی . درنگ . صبر: چرا به این دیری آمدید. (از یادداشت مؤلف ) : اگر پدر تو این روزگاریافتی بدانچه تو برو صبر و دیری پیش گرفتی او به تدبیر و پیشی دریافتی و آن را که تو فرو نشستی او برخاستی . (ا...
-
گورگور
لغتنامه دهخدا
گورگور. (اِ مرکب ) به معنی گوراگور است که زودزود و جلدجلد باشد. (برهان ) (آنندراج ). گوراگور و زودزود و به زودی . (ناظم الاطباء). رجوع به گوراگور شود. || نوعی از پرنده هم هست که آن را خرجل می گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
زیری
لغتنامه دهخدا
زیری . (حامص ) پایین بودن . خلاف برتری : شمس دلالت کند بر زیری آتش . (التفهیم ).گر آیی بر این در، دلیری مکن تمنای بالا و زیری مکن . نظامی .مبرا حکمش از زودی و دیری منزه دانش از بالا و زیری .نظامی .