کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زودگذر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زودگذر
لغتنامه دهخدا
زودگذر. [ گ ُ زَ ] (نف مرکب ) زودگذرنده . آنچه که زود گذرد. آنچه که به سرعت محو شود: دنیای زودگذر. تبسم زودگذر. (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
چهارروزه
لغتنامه دهخدا
چهارروزه .[ چ َ / چ ِ زَ / زِ ] (ص نسبی ) مجازاً به معنی زودگذر و ناپایدار که بس نپاید و به درازا نکشد. سپنجی .- چهارروزه ٔ عمر یا عمر چهارروزه ؛ عمر زودگذر.- دنیای چهارروزه ؛ دنیای ناپایدار. جهان گذران .
-
گذرا
لغتنامه دهخدا
گذرا. [ گ ُ ذَ ] (نف ) گذرنده : ما ریگ ته جوئیم شما آب گذرا. || موقت . زودگذر. بی اعتبار.
-
سبک جان
لغتنامه دهخدا
سبک جان . [ س َ ب ُ ] (ص مرکب ) زودگذر. فانی : در خانه ٔ مرده دل چرا بستی کو خاک گران و تو سبک جانی .ناصرخسرو.
-
چابک سیر
لغتنامه دهخدا
چابک سیر. [ ب ُ س ِی ْ ] (ص مرکب ) تندرو. زودگذر. شتابناک : آن نگر کآسمان چابک سیرنام من شر نهاد و نام تو خیر.نظامی (هفت پیکر).
-
زودگذار
لغتنامه دهخدا
زودگذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) زودگذر. که زود گذرد: عَجْلی ̍؛ کمان تیز زودگذار. (از منتهی الارب ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || زوددرگذرنده . زودعفو : در خطا دیرگیر و زودگذاردر عطا سخت مهر و سست مهار.سنائی .
-
سبکی کردن
لغتنامه دهخدا
سبکی کردن . [ س َ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زودگذر بودن . زود تمام شدن : سبکی کرد و [ ماه روزه ] بهنگام گذر کرد و برفت تا نگویند فروهشته برِ ما لنگر. فرخی .|| تظاهر بخفت روح و سبک مغزی کردن .
-
سبکبال
لغتنامه دهخدا
سبکبال . [ س َ ب ُ ] (ص مرکب ) تیزپر. تیزرو. زودگذر : چه سان دل را نگه دارد کسی از چشم فتانش که گیراتر ز شاهین است مژگان سبکبالش . صائب (از آنندراج ).راهی که مرغ عقل بیک سال می پرددر یک نفس جنون سبکبال میپرد.ایضاً.
-
ممار
لغتنامه دهخدا
ممار. [ م َ مارر ] (ع مص ، اِمص ) گذشتن . گذر. گذار.- زودممار ؛ زودگذر. تندسیر. رجوع به شاهد ترکیب بعد شود.- ممار کردن ؛ گذر کردن . گذشتن : نکرد یارد بی رای تو ممر و ممارسپهر زودممار و نجوم نیز ممر.مسعودسعد (دیوان ص 203).
-
خطاف
لغتنامه دهخدا
خطاف . [ خ َطْ طا ] (ع اِ) شیطان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). || (ص ) روشنی ناپاینده ٔ زودگذر. مبالغه در خاطف . (از اقرب الموارد). || رباینده ٔ بکارت بزور. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || فاسق . (منتهی الارب ).
-
داش
لغتنامه دهخدا
داش . (ترکی ، اِ) در ترکی به معنی سنگ است . (غیاث ) تاش . || نیز به معنی «هم » است چنانکه در یلداش به معنی همراه . (از غیاث ). در ناظم الاطباء، معنی رفیق و همدم دارد؛ سبق داش ، همشاگرد و رفیق درس و هم مکتب . خواجه داش : هم خدمت . (ناظم الاطباء). || م...
-
چراغ عمر
لغتنامه دهخدا
چراغ عمر. [ چ َ / چ ِ غ ِ ع ُ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از حیات و زندگی .- چراغ عمر کسی خاموش شدن ؛ کنایه است از دم درکشیدن و مردن .- شتاب داشتن چراغ عمر ؛ کنایه از زودگذر بودن عمر. زود سپری شدن عمر و دیر نپاییدن زندگی است : کدام کار دل از برق...
-
عشق مجازی
لغتنامه دهخدا
عشق مجازی . [ ع ِ ق ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عشق ظاهری . ابتدای محبت و هوی و بعد علاقه و بعد وجد و عشق است که منشاء آن هوی و حب مجازی است و پس از مرتبت عشق شغف است که سوزاننده ٔ قلب است . (از فرهنگ مصطلحات عرفاء). و آن یا نفسانی است و یا حیوان...
-
زودمیر
لغتنامه دهخدا
زودمیر. (نف مرکب ) کوته زندگانی . زودگذر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).زودمیرنده . (آنندراج ). زودمیرنده . آنکه زود میرد. آنچه زود نابود شود. (فرهنگ فارسی معین ) : مار قانع بسی زید، تو بحرص گر نئی مور زودمیر مباش . سنائی .زودخیز است و خوش گریز حشرزودزای...