کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زوال عقل دائم الکلزاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گرد زوال
لغتنامه دهخدا
گرد زوال . [ گ َ دِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از نیست شدن . نابود شدن . معدوم گشتن : بسته بر حضرت تو راه خیال بر درت نانشسته گرد زوال .نظامی .
-
زوال آمدن
لغتنامه دهخدا
زوال آمدن . [ زَ م َ دَ ] (مص مرکب ) از بین رفتن : گفت ای پسر شکر حق بجاآور، ناسپاسی مکن تا زوال نیاید. (قصص الانبیاء ص 157). فی الجمله دولت مجموع بر او زوال آمد. (گلستان ).که بر تخت و ملکش نیامد زوال .(بوستان ).
-
زوال پذیرفتن
لغتنامه دهخدا
زوال پذیرفتن . [ زَ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) نیست شدن . ازمیان رفتن . (فرهنگ فارسی معین ). فانی شدن . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل و زوال و ماده ٔ بعد شود.
-
زوال کردن
لغتنامه دهخدا
زوال کردن . [ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کاستن و فرسودن . || فانی کردن . (ناظم الاطباء).
-
زوال یافتن
لغتنامه دهخدا
زوال یافتن . [ زَ ت َ ] (مص مرکب ) زوال پذیرفتن . نقصان یافتن . از میان رفتن : روز دانش زوال یافت که بخت به من راست فکر کژنگر است . خاقانی .همه شب در اندیشه کاین گنج و مال در او تا زیم درنیاید زوال . (بوستان ).زایل شود هر آنچه بکلی کمال یافت عمرم زوا...
-
زوال پذیر
لغتنامه دهخدا
زوال پذیر. [ زَ پ َ ] (نف مرکب ) تغییرپذیر و فناشونده . (آنندراج ). فانی و ناپایدار. (ناظم الاطباء). زوال پذیرنده . آنچه فنا شود. آنچه دوام نکند. ناپایدار. مقابل زوال ناپذیر: جمال زوال پذیر است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ماده ٔ بعد و زوال شود.
-
زوال ناپذیر
لغتنامه دهخدا
زوال ناپذیر. [ زَ پ َ ] (نف مرکب ) زوال ناپذیرنده . آنچه فنا نشود. آنچه دوام کند. پایدار. مقابل زوال پذیر: روح جهان زوال ناپذیر است . (فرهنگ فارسی معین ).
-
بی زوال
لغتنامه دهخدا
بی زوال . [زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + زوال ) دایم . همیشگی . باقی .مستمر. زایل نشدنی . جاوید. جاویدان . بدون تغییر. تغییرناپذیر. ابدی و دائمی . (ناظم الاطباء) : یکی را مباد عزل یکی را مباد غم یکی باد بی زوال یکی باد بی کنار. فرخی .باد عمرت بی زوال و با...
-
جستوجو در متن
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . (پیشوند) حرف نفی . مقابل با که کلمه ٔ اثبات است . بر سر اسم درآید و اسم را به صفت بدل کند چون بصیرت که بمعنی بینائی است و اسم است و اگر گویند بی بصیرت صفت میگردد و مسمایی لازم است که قبل از آن ذکر کرده و به این صفت او را متصف سازند و بگویند آدم ...
-
ملت
لغتنامه دهخدا
ملت . [ م ِل ْ ل َ ] (ع اِ) دین و کیش و شریعت . (غیاث ). کیش و دین و آیین و مذهب . (ناظم الاطباء). ملة. ج ، مِلَل « : فاتبعوا ملةابراهیم حنیفاً». اشتقاق ملت از امللت الکتاب است وملت و دین دو نام اند آن شرع را که خدای عزوجل نهاد میان بندگان بر زبان ان...
-
لذت
لغتنامه دهخدا
لذت . [ ل َذْ ذَ ] (ع اِ) طلی . (منتهی الارب ). خوشی . مقابل الم . ادراک ملائم من حیث هو ملائم . (بحر الجواهر). ادراک لذت ؛ ادراک ملائم است یعنی حالی که تن مردم را موافق باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به الم شود. جرجانی در تعریفات آرد: ادراک الملا...
-
مراد
لغتنامه دهخدا
مراد. [ م ُ ] (ع اِ) (از «رود») نعت مفعولی از اِرادة. آرزو. کام . خواسته . بویه . خواهش : چون جامه ٔ اشن به تن اندر کند کسی خواهد ز کردگار بحاجت مراد خویش . رودکی .بقا بادش چنان کو را مراد است همی تا چرخ گردون را مدار است . عنصری .رزبان برزد سوی رز گ...
-
راستی
لغتنامه دهخدا
راستی . (حامص ) استقامت . وضع یا حالت مستقیم و راست . (ناظم الاطباء). مقابل کجی . (از آنندراج ). مقابل ناراستی و مقابل خمیدگی : قوام ؛ راستی . (دهار) (منتهی الارب ) : حال با کژ کمان راست کند کار جهان راستی تیرش کژی کند اندر جگرا. شاکر بخاری .دو خط با...
-
خر
لغتنامه دهخدا
خر. [ خ َ ] (اِ) حیوانی است که آنرا بعربی حمار اهلی گویند. اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او سوار شود تا درد زایل گردد و همان جای خر بدرد آید که عقرب آن کس را گزیده است و اگر پوست پیش...