کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رواز
لغتنامه دهخدا
رواز. [ رَ ] (اِ) بمعنی روار است که خدمتکار زندانیان باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج ). مصحف زَوار است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به زَوار شود.
-
زیار
لغتنامه دهخدا
زیار. (ع اِ) زوار. لبیشه ٔ ستور. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || هر چیز که صلاح چیزی باشد. (ناظم الاطباء). || رسنی که میان پاردم و سینه بند شتر کنند. (ناظم الاطباء). به همه ٔ معانی رجوع به زوار شود.
-
روار
لغتنامه دهخدا
روار. [ رَ ] (اِ) خدمتکار محبوسان وزندانیان را گویند، و به این معنی با زای نقطه دار هم آمده است . (برهان قاطع) (آنندراج ). مصحف زَوار است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به زَوار شود.
-
چاووش خوانی
لغتنامه دهخدا
چاووش خوانی . [ خوا /خا ] (حامص مرکب ) عمل چاووش خوان . آواز و اشعاری که چاووش قافله ٔ زوار خواند. خواندن چاووش قافله زوار اشعار در منقبت ائمه و مناسب با زیارت اعتاب مقدسه .
-
تالش محله
لغتنامه دهخدا
تالش محله . [ ل ِ / ل َ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) رجوع به طالش محله (دهی از دهستان زوار) شود.
-
پیشوازی
لغتنامه دهخدا
پیشوازی . [ ش ْ ] (حامص مرکب ) تعبیری عامیانه از پیشواز: امروز اهل محله رفته اند پیشوازی زوار خراسان .
-
حبیب آباد
لغتنامه دهخدا
حبیب آباد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان زوار از شهرستان شهسوار، چهارده هزارگزی جنوب خاوری شهسوار. سه هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ شهسوار به چالوس . یک هزارگزی زوار. دشت معتدل مرطوب ، مالاریایی . سکنه 75 تن . زبان فارسی گیلگی . آب آن از رودخانه ٔ زوار. محصو...
-
مازوبن بالا
لغتنامه دهخدا
مازوبن بالا. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان زوار است که در شهرستان شهسوار واقع است و 230 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
مازوبن پایین
لغتنامه دهخدا
مازوبن پایین . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان زوار است که در شهرستان شهسوار واقع است و 260 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
زیارتنامه
لغتنامه دهخدا
زیارتنامه . [ رَ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) دستک و پروانه ٔ زوار و حجاج . (آنندراج ). آنچه را که در وقت شرفیابی قبور متبرکه از دعاهای مأثور و جز آن قرائت می کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به زیارت و زیارت عاشورا شود.
-
زیارة
لغتنامه دهخدا
زیارة. [ رَ ] (ع مص ) زار زوراً و زیارةً. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). زیارت کردن کسی را و دریافتن مقام تبرک را. (آنندراج ). زیارت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). زیارت کردن و نزدیک کسی شدن . (زوزنی ). رجوع به زوار شود.
-
هادی
لغتنامه دهخدا
هادی . (اِخ ) (میرزا محمد...)ملقب به شرر و بسیار قلندرمشرب بوده و در فن طبابت حذاقت تمام داشته و به هند رفته . این شعر از اوست :شیشه ٔ ناموس جمعی را که دارم در بغل بایدم بود از ملامتهای ایشان سنگسار.(آتشکده ٔ آذر چ زوار ص 293).
-
نثاردن
لغتنامه دهخدا
نثاردن . [ ن ِ دَ ] (مص جعلی ) نثار کردن . افشاندن . پراکندن . بر سر کسی مسکوک زر و سیم افشان کردن : زوار به وفد و نفر آیند به نزدش او زر بنثارد به سر وفد و نفر بر.عنصری .
-
ملک زداینده
لغتنامه دهخدا
ملک زداینده . [ م ُ زَ / زِ ی َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) ملک زدای : ای ملک زداینده ٔ هر ملک زدایان ای چاره ٔ بیچاره و ای مفزع زوار. منوچهری .رجوع به ملک زدای شود.
-
پس داکوه
لغتنامه دهخدا
پس داکوه . [ پ َ ] (اِخ ) نام قسمتی از مصیف (ییلاق ) مردم نِشتر و زوار و لنگا از توابع تنکابن مازندران . پس داکوه و پیش داکوه دو جزء داکوه شمرده میشود. (مازندران و استراباد رابینو ص 25).