کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زه دیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زه دیده
لغتنامه دهخدا
زه دیده . [ زِه ْ دی دَ / دِ ] (ص مرکب ) کنایه از شوخ چشم و شوخ دیده و خیره باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
زه زه
لغتنامه دهخدا
زه زه . [ زِه ْ زِه ْ ] (صوت مرکب ) ادات تحسین . تأکید زه . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زه شود.
-
سخت زه
لغتنامه دهخدا
سخت زه . [ س َ زِه ْ ] (ص مرکب ) سخت کمان . (آنندراج ) (غیاث ).
-
آب زه
لغتنامه دهخدا
آب زه . [ زِه ْ ] (اِمرکب ) آبی که از کنار چشمه یا رود و تالاب و امثال آن زِهَد یعنی ترابد و آن را زه آب نیز گویند. نزیز.
-
زه بردن
لغتنامه دهخدا
زه بردن . [ زِه ْ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) در بیت زیر، ظاهراً بمعنی پریشان کردن کاری و گسیختن شیرازه ٔ آن و یا پاداش نیکی کار کسی را از میان بردن آمده است : از یاری تو بریدم ای یاربردی زه کار من زهی کار.نظامی .
-
زه برزدن
لغتنامه دهخدا
زه برزدن . [ زِه ْ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شیرازه بستن باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ فارسی معین ). بند کردن حد چیزی و شیرازه بستن . (غیاث ) : دلم را بزنهار زه برزدی به جادوزبانی گره برزدی . نظام...
-
زه زدن
لغتنامه دهخدا
زه زدن . [ زِه ْ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، بیرون شدن کمی رطوبت از مخرج زیرین بیمار یا طفل شیرخوار و غیره . بی اراده کمی پلیدی بیرون شدن از کسی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || انصراف وترک گفتن و گریختن از سنگینی کاری که قبلاً آن را به چیزی نمی شمر...
-
زه کردن
لغتنامه دهخدا
زه کردن . [ زِه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بچه کردن . زادن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : برجهاء... سرطان و عقرب و حوت و نیمه ٔ پسین از جدی و زه کننده اند و بسیاربچه . (التفهیم بیرونی ، یادداشت ایضاً).چون خار و خس قوی شد زه کرد خوک ملعون در باغ و زو برآمد ...
-
زه نهادن
لغتنامه دهخدا
زه نهادن . [ زِه ْ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) در شواهد زیر ظاهراً بمعنی خبه کردن با زه و حلق آویز کردن با زه آمده است : سلطان گفت از آمدن گزیر نیست ... و چون دو منزل از همدان حرکت افتاد علاءالدوله را زه فرمود نهادن ... مؤلف این کتاب ... رعایت حقوق او...
-
زه آباد
لغتنامه دهخدا
زه آباد. [ زِه ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان طارم است که در بخش سیردان شهرستان زنجان واقع است و 246 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
زه بند
لغتنامه دهخدا
زه بند. [ زِه ْ ب َ ] (اِ مرکب ) نوعی از گردن بند باشد. (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). زیوری است مر گلوی زنان را. (آنندراج ):اللط و اللطة؛ زه بند؛ ای مروارید. (مهذب الاسماء).
-
زه خیار
لغتنامه دهخدا
زه خیار. [ زِه ْ ] (اِ مرکب ) نوعی از گریبان . || خیار نوبر. (ناظم الاطباء). رجوع به خیار زه شود.
-
زه زده
لغتنامه دهخدا
زه زده . [ زِه ْ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) از میدان دررفته . || وارفته و بی حال . (فرهنگ فارسی معین ).
-
زه کرده
لغتنامه دهخدا
زه کرده . [ زِه ْ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کمان چله شده . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.