کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زهردار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زهردار
لغتنامه دهخدا
زهردار. [ زَ ] (نف مرکب ) صاحب زهر. جانور یا گیاهی که سم دارد. سامه . سوام : مار زهردار. مقابل بی زهر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حیوان زهردار؛ جانوری که دارای زهر باشد. (ناظم الاطباء) : کشت خال لب توام آری مگس شهد زهردار بود. میرخسرو (از آنندراج ). ...
-
واژههای مشابه
-
خار خشک زهردار
لغتنامه دهخدا
خار خشک زهردار. [ رِ خ ُ ک ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خارخشکی که سم دارد و استعمالش مسمومیت آرد. ضریع. (بحر الجواهر).
-
جستوجو در متن
-
سم دار
لغتنامه دهخدا
سم دار. [ س َ ] (نف مرکب ) زهردار. (آنندراج ). زهردار و سامه و هر چیز که در آن زهر بود و حیوانی که دارای زهرباشد، مانند: عقرب و مار و جز آن . (ناظم الاطباء).
-
کماغینه
لغتنامه دهخدا
کماغینه . [ ک َ ن َ ] (اِ) کرمی است سرخ مایل به سیاهی زهردار. (آنندراج ).
-
کندوس
لغتنامه دهخدا
کندوس . [ ک ِ ] (اِ)گیاهی است زهردار. (آنندراج ). رجوع به کندوش شود.
-
کندوش
لغتنامه دهخدا
کندوش . [ ک ُ ] (اِ) یک قسم گیاه زهردار.(از ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). رجوع به کندوس شود.
-
شوگ
لغتنامه دهخدا
شوگ . (اِ) قسمی از گیاه سمی و زهردار که شوکران نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به شوکران شود.
-
ذوات السموم
لغتنامه دهخدا
ذوات السموم . [ ذَ تُس ْ س ُ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) زهرداران . جانوران زهردار.
-
فقل
لغتنامه دهخدا
فقل . [ ف ُ ] (ع اِ) ماهیی است زهردار دراز به اندازه ٔ یک انگشت و خورده نشود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد از قاموس ).
-
کربایس
لغتنامه دهخدا
کربایس . [ ک َی ِ ] (اِ) کربایش . کرباسه است که وزغه و چلپاسه باشد. (آنندراج ). قسمی از چلپاسه ٔ زهردار. (ناظم الاطباء). رجوع به کرباسه ، چلپاسه ، کرباسو و مارمولک شود.
-
آغنده
لغتنامه دهخدا
آغنده . [ غ ُ دَ / دِ ] (اِ) پنبه ٔ پیچیده و گردکرده باشد ریشتن را. کلوچ . باغنده . پاغنده . غنده . غندش . || نوعی از عنکبوت زهردار. رتیلا. رُتیل . غنده .
-
سامة
لغتنامه دهخدا
سامة. [ سام ْ م َ ] (ع ص ، اِ) جانور زهردار گزنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، سوّام . || مرگ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
ام اربع و اربعین
لغتنامه دهخدا
ام اربع و اربعین . [ اُم ْ م ُ اَ ب َ عِن ْ وَ اَ ب َ ] (ع اِ مرکب ) حشره ای است زهردار. (از اقرب الموارد) (از المنجد) . هزارپا. (ناظم الاطباء).