کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنگ در پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زنگ در
لغتنامه دهخدا
زنگ در. [ زَ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان جاپلق است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 288 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
واژههای مشابه
-
سپاه زنگ
لغتنامه دهخدا
سپاه زنگ . [ س ِ هَِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مو بود که گرد صورت برآید. ریش : بگرد عارض آن ماهروی چاه زنخ سپاه زنگ درآمد بسان مور و ملخ .سوزنی .
-
زنگ داشتن
لغتنامه دهخدا
زنگ داشتن . [ زَ ت َ ] (مص مرکب ) دارای زنگ و تیرگی بودن : دلت گر ز بی طاعتی زنگ داردهلا! بآتش علم و طاعت گذارش .ناصرخسرو.
-
زنگ دندان
لغتنامه دهخدا
زنگ دندان . [ زَ گ ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حفر. قلح . زردی دندان و تباهی آن . و آن قشری است که بر روی عاج دندانها تشکیل می یابد و موجب فساد دندانها میگردد.- زنگ دندان نشستن ، یا زنگ دندان بودن ؛ یعنی سخت ناشتا بودن : «بچه ها تا ظهر زنگ دندان...
-
زنگ زدودن
لغتنامه دهخدا
زنگ زدودن . [ زَ زِ / زُ دَ ] (مص مرکب ) برطرف کردن زنگ و کدورت . جلا دادن . پاک و درخشان کردن : دانش آموز و بخت را منگراز دلت بخت کی زداید زنگ . ناصرخسرو.سخن را تا نداری صاف و بی رنگ ز دلها کی زداید زنگ و زنگار. ناصرخسرو.دیار مشرق و مغرب مگیر و جنگ ...
-
زنگ گرفتن
لغتنامه دهخدا
زنگ گرفتن . [ زَ گ ِرِ ت َ ] (مص مرکب ) زنگ زده شدن . زنگ پذیرفتن . به زنگ و تیرگی آلوده شدن . کدر شدن . تیره شدن : همه تن گرفته ز زنجیر زنگ ز دودش زتن زنگ کاید به جنگ . فردوسی .رخ روشن را زیر زره خود مپوش که رخ روشن تو زیر زره گیرد زنگ . فرخی .خاطرت...
-
زنگ آباد
لغتنامه دهخدا
زنگ آباد. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر است که 1017 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
زنگ پذیر
لغتنامه دهخدا
زنگ پذیر. [ زَ پ َ ] (نف مرکب ) که مستعد زنگ زدن و زنگ بستن باشد همچون آیینه و آهن و مس و جز اینها. چیزی که مستعد قبول کدورت و تیرگی و فساد و تباهی باشد : بهرام خون خصم تو ریزد به تیغ کین کان تیغ نیست زنگ پذیر اندر آسمان . سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم...
-
زنگ پرداز
لغتنامه دهخدا
زنگ پرداز. [ زَ پ َ ] (ن مف مرکب ) پرداخته از زنگ . زنگ پرداخته . جلاداده . صیقل شده : دل پاک را زنگ پردازکن بر او راز روحانیان باز کن .نظامی .
-
زنگ خورد
لغتنامه دهخدا
زنگ خورد. [ زَ خوَرْ / خُرْ ](ن مف مرکب ) زنگ خورده . زنگ زده . زنگ بسته : تا نکنی زنگ خورد آینه ٔ دل که عشق هست به بازار غیب آینه گردان او. خاقانی .دید آن گل سرخ زرد گشته و آن آینه زنگ خورد گشته . نظامی .شد آیینه ٔ جان من زنگ خوردزدایم بدان زنگ از آ...
-
زنگ زدا
لغتنامه دهخدا
زنگ زدا. [ زَ زَ / زِ / زُ ] (نف مرکب ) زنگ زداینده . هر چیز که زنگ را بر طرف کند و جلا دهد. که زنگ از آهن و جز آن زداید : هم فراغ است کز آیینه ٔ جان صیقل زنگ زدایست مرا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 813).رجوع به زنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
زنگ کر
لغتنامه دهخدا
زنگ کر. [ زَ گ ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زنگی که آواز ندهد. (آنندراج ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
زنگ گرفته
لغتنامه دهخدا
زنگ گرفته . [ زَ گ ِ رِ ت َ/ ت ِ ] (ن مف مرکب ) هر چیز زنگ زده . (ناظم الاطباء).
-
زنگ گیر
لغتنامه دهخدا
زنگ گیر. [ زَ ] (نف مرکب ) فلز و جز آن که زنگ پذیرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).